ایستاده بود کنار
جوی آب. باریک و بلند بود با آن پیراهنِ مشکی. بازوهایش بود، سفید سفید.
موهای بافتهاش را پشتِ سرش انداخته بود. عینک داشت. پیراهنش چیندار بود، چینهای
ریز، آن هم دور کمر. لبهی دامنش یک نوار تور سفید بود، چیندار. پاهایش باریک و
سفید بود با آن چکمههای سیاهِ ساقکوتاه. ایستاده بود. نیمرخش را دیدم، بینی و
یک چشم و تراشِ گردنش را. افسار اسب دستم بود. مراد هم بود، یا نبود. فخرالنساء
بود. نگاهش کردم. نگاهم کر
درباره این سایت