بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک،شاخههای شسته، بارانخورده پاک،آسمانِ آبی و ابر سپید،برگهای سبز بید،عطر نرگس، رفص باد،نغمۀ شوق پرستوهای شادخلوتِ گرم کبوترهای مستنرمنرمک ميرسد اینک بهارخوش بهحالِ روزگارخوش بهحالِ چشمهها و دشتهاخوش بهحالِ دانهها و سبزههاخوش بهحالِ غنچههای نیمهبازخوش بهحالِ دختر ميخک که ميخندد به نازخوش بهحالِ جام لبریز از شرابخوش بهحالِ آفتابای دلِ من گرچه در این روزگارجامۀ رنگین نميپوش
نميخواستم دست بدم. چون نميخواستم این آخرین دست دادن باشه. چون ميترسیدم. چون ميخواستم مثل هميشه پیاده شم.
نشستم روی تخت. همون تختی که قلمرو پادشاهی من بود. اما حالا شبیه هیچی نیست جز یه تیکه آهن وسط بیابون. همون قدر بی معنی. بیحس نشستم روش. نه در واقع نميتونم بشینم. دراز کشیدم و زل زدم به دیوار. فکر ها هجوم ميارن به سمتم. تنم ميلرزه. سرم منفجر ميشه. دارم به نامهی بعدی فکر ميکنم. نميتونه نامه ای وجود نداشته باشه.
پا ميشم وضو ميگیرم. حافظ
فرزندِ #شهید بودن حتما خاص است و ویژه و مایه مباهات در دنیا و آخرت است. افتخار کن و بناز و ببال که پدرت خونش را فی سبیل الله تقدیم خدا کرده و در نزد خدای مهربان زنده است و روزی مي گیرد و شبانه روز به تو توجه مي کند و دعایت مي کند و دستش #باز است.
شايد بارها خوابش را دیده ای اما فراموش کرده ای. به زیارتش برو و او را شریک در ثواب عبادت ها و زیارت هایت کن و گاهی برایش هدایایی #معنوی بفرست تلاوت قرآن و صدقات و .که شاد مي شود. هوای مادرت و مادرش را داشته ب
همسفر گندم های زميندر پچ پچ فواره ای کوچکتا آخر دنیاآب مي شومتا گندم ها را در بستر لاله سبز کنمتا رنگین کمان نگاه آسمان را بمدر ساحل دریای دلت بکارمو توخوشه های غروب را درو کنیگره ی چند ساله ی سبزه ی خشکم رابازشايد عشق بی پرده ی خورشید و بارانتو را به سلامي عاشق کرددنیا را به نگاهی مهربان
مش یخی
موهامم که رنگ مشکی کردم
ميشه؟
دکلره زیاد ميخواد؟
قشنگ ميشه؟
من سبزه ام خوب ميشه؟
مش کم بذارم یا زیاد؟
بگم اصصصصلا نزدیک ریشه ها نبره که از زیر مقنعه دیده نشه یا نه زشت ميشه اگه از ریشه خیلی دورباشه؟
لازمه بگم موهام مردونه است؟
معلوم نیست بتونم برم چون اول بايد شیفتم درست بشه
سلام بانو اناری هستم ؛
خب مثل اینکه قرار فردا اولین روز کاری و درسی سال ٩٧ باشه و کم کم داریم به سمت غروب سیزده بدر ميریم که ميگن خیلی خیلی غم انگیزه :دی
اصولا خانواده ما خسته تر از این حرفاست که برنامه ای برای سیزده بدر داشته باشه ، تنها کاری که ممکنه انجام بدیم اینه که سبزه گره بزنیم و تمام غم و غصه مون زر باهاش بدیم به اب
واقعا امروز همه منتظر بودیم که چین بیاد رو سرمون ولی خوشبختانه دروغی سیزده بیش نبود [ خودم تا دیروز نميدونستم چرا ميگن در
اینهمه شكفتن و سبزه و رویش، حاصل نگاه های قشنگ تواند . اینهمه لبخند و شادی و اميد ، ثمره ی مهرورزیدن هميشه ی تواند . اینهمه آشتی و پیوند و صميميت، ميوه ی درخت محبت تواند . طراوت بهار زیبا، شكوفایی گلهای رنگارنگ، خنده ی كودكان بازیگوش ، اميد دختران نجیب دم بخت، زمزمه ی مادران دلواپس و هر چه قشنگی در زیر این آسمان آبی، همه ذره ای از پرتو نگاه تواند . لبخندت ، احسن الحال است. پس لبخند بزن
https://www.instagram.com/p/BgNs7k1Fk1f/?taken-by=s.hhabibpour
مسعود رضایی بیاره
بهاریه
پنــجره بُشگا که بهــار آمدست
سبزه بـه دیــدار نـگار آمدست
نغمهی بلبل به چمن گـوش کن
ساغری از بوی سحر نوش کن
بـــوی فـــرح بـخش نسیم سحر
دل بَـرَد از سینهی هر رهـگذر
مــوسم گل هر طرفی بر زمين
خیمه زده قــافلــهی فــرودین
آمــــدن چلچــــلههــــا را نــگر
طــی شدن فاصلــههــا را نـگر
پنــجره وا کــن کـه نسیم بهــار
آمـــده از دامنـــــهی کـــوهسار
ساغـر مـی در کف آلالـــه بیـن
خیز و کنــار گـ
به نام خالق زیباییها
آفتابی درخشان تمام دشت را به نور و گرمایش ميهمان کرده بود و درخشندگیش
را به رخ دشت رویاها ميکشاند.
پروانهای در همان هنگام بال گشوده و اولین پروازش را در پنههای از زیباییهای
به نمایش گذاشت. رایحه دلانگیز گلها همه جا پخش شده و سبزهها نیز با باد
به رقص درآمده و هماهنگ با دیگر زیباییها، وجود دشت را دلانگیزتر کرده بودند.
سیاهی در دشت رویاها جایی نداشت. کوههای سربه فلک کشیده استوار و
پابرجا نوای ایستادگی را س
ﺍﺯ ﻫﺮ کسی بايد ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺧﻮﺩﺵ ﺗﻮﻗﻊ ﺩﺍشت .ﺍﺯ ﻋﻘﺮﺏ نميشه ﺗﻮﻗﻊ ﻣﺎ ﻭ ﺑﻮﺳﻪ ﻭ ﺑﻐﻞ داشت
ﺍﻻﻍ ﺎﺭﺵ ﺟﻔﺘ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻦ ﺍﺳﺖ
ﺳ ﻫﻢ ﺎﻫ ﺎﺯ ﻣﺮﺩ، ﺎﻫ ﺩﻣ ﺗﺎﻥ ميدﻫﺪ و ﺮﺑﻪ ﻫﻢ که ﺗﻠﻔﺶ ﺭﻭﺷﻦ ﺍﺳﺖ!
ﺣﺎﻻ تو هی ﺑﺎ ﺩﺳﺘﺖ ﺭﺍ ﺗﺎ ﻣ ﺑﻦ ﺗﻮ ﻮﺯﻩ ﻋﺴﻞ و ﺑﺬﺍﺭ ﺩﻫﻦ ﺁﺩﻡ ﻧﺎﻧﺠﺐ!
ﺭﺍﺳﺖ ﻣﻮند، ﺗﻮﻗﻌﺖ ﺭﺍ ﻪ ﺍﺯ ﺁﺩمها ﻢ ﻨ ﻏﺼﻪﻫﺎﺖ ﻫﻢ ﻢ ﻣﺷﻮﻧﺪ و ﺭاحتتر ﻫﻢ ﺯﻧﺪ ميکنی!
من زندگی خودم را ميکنم و برایم مهم نیست چگونه
که آفتاب بیايد، نیامد.
که سبزه قبا شود دشت خیال، نشد.
که شکوفه کند درخت رویا، نشد.
که گل کند بوتهی آرزو، نشد.
که بهار بماند، آن هم نشد.
آفتاب که نیامد هیچ، گویا ميشد در دل بهار پاییز شد، خشک شد، برگریزان شد، ولی حتی نفهميد.
انقدر بهار باشی که از پاییز درونت بیخبر باشی! این بدیعترین اکتشاف من از من، زیباترین اکتشاف تاریخ بشریت هم که نباشد، اسمش را همين ميگذارم چون تاریخِ بشریتِ من چیزی جز همين وجودِ شهی شگفتیآفرینم نبوده و نیست.
پای
انقدر به جان خانه ميافتم که بندبند انگشتانم درد ميگیرد، اما بهار نميآید.
هِی ميروم حسم را در شلوغی خیابانها بهاری کنم، اما بهار نميآید.
روی صندلی آرایشگاه نیمخیز ميشوم، نگاهم توی آینه صورتم را بالاپایین ميکند و صدای ذهنم ميگوید: بهار نميآید.
سبزه سبز ميکنم، به مامان ميگویم گندید، ميگوید پارچه را بزن کنار. ميبینم قد کشیده، اما بهار نميآید.
ماهی قرمزها یک هفته قبل از سال تحویل مردند؛ چشمشان رو به بالا مانده و
گفت: زندگی یک سربالایی سنگلاخ و بی پایان شده که این وسط چند تایی خوشی سرزده و کوتاه هم دارد.
گفتی: خوب همين چندتا سرزده ارزش داره، مگه نه؟
رویش با من بود. گفتم: نميدونم وسط یه سربالایی که بايد دائم مراقب باشی عقب نری و چپ نشی خوشی رو چطور مي فهمي؟
گفت: اتفاقا خوشی ها هم همون وقت که داری عقب عقب مي ری و دیگه اختیار زندگیت دست خودت نیست سراغت مياد و ميچسبه بهت.
گفتی:چطور آدم وسط افتادن خوشی رو مي فهمه؟ چرا عادت شده همه ميگن که خوشی وقتی سراغت مياد ک
هر روز با صدای قوقولوی خروس و جیک جیک گنجشکان بیدار مي شدم
پدر بزرگم تمام حیواناتش را اسم مي گذاشت و انها را با اسمشان صدا مي کرد . اسم خروسش جعفر بود .پرده ای گل دوزی شده که عکس چند عدد گل و گلدان و ایه ای از قران که در بالای ان حلالی گلدوزی شده بود را کنار مي زنم پنجره ی دولنگه ی چوبی که از شرق به سمت خورشید باز مي شود زنجیرش را بر ميخ کوبیده دیوار اونگ مي کنم
افشانی سرخ رنگ از طلوع خورشید هر روز از کوههای مشرق (کوه های بمرود )در اطرافش رنگ
روایت اول
دستکم از شیش، هفت سالگی منتظرش بودم. امروز رو ميگم. همونسالها، بهشوق اینکه روز اولش ميرم بینیمو عمل ميکنم و کلاس رانندگی ثبتنام ميکنم و بالاخره ميرم توی دستهی آدمبزرگا. چندسال بعدش بهخیال اینکه بالاخره از شر مدرسه خلاص و به آغوش دانشگاه پناه ميبرم؛ حساببانکی مستقل خودمو دارم و ميتونم رای بدم. امروز؟ امروز به توهم ذهنیم از هیجدهسالگی فکر ميکنم. توهم کوه بلند و خوشمنظرهای که دقیقن امروز فت
امروز خورشید درخشانتر است
و آسمان آبیترنسیم زندگی را به پرواز ميکشدو پرنده آواز جدید ميسرايدامروز بهاری دیگر استدر روز تولد مهربانتریندر ميلاد کسی که چشمانم با حضورش بارانی است
امروز را شادتر خواهم بودو دلم را به ميهمانی آسمان خواهم بردجشنی برای ميلادت بر پا خواهم کردتمامي گلها و سبزهها در ميهمانی ما خواهند سرودای مهربانترین
آغاز بودنت مبارک
رفیق عزیزم تولدت مبارک
ادامه مطلب
امروز به اتفاق خانواده رفته بودیم امامزاده برای زیارت. امامزادههای اینجا معمولا تنها نیستند. مردم معتقدند اگر مردههایشان را نزدیک قبر و ضریح آنها دفن کنند، شفاعتخواه عزیزانشان ميشوند؛ بههمينخاطر حیاط امامزادهها معمولا پر از قبرهای کوچک و بزرگ است، پر از مردگانی که روزی مثل ما زنده بودند و درگیر قصههای خودشان. فکر کردن به این قصهها هميشه ذهن مرا مشغول ميکند و ماحصلش ميشود نگاه کردن به قبرها بعد از زیارت.
امروز هم ط
احسان یه پسر لاغر و سبزه بود که نميدونست با زندگیش چیکار کنه. وضعیت مالی خانوادهش اصلاً خوب نبود. تازه توی مصاحبهی دکترا رد شده بود و وضعیت جامعهش هم اصلاً طوری نبود که بتونه دلش رو به چیزی خوش کنه. با چشمای خودش ميدید کسایی که اصلاً استحقاق ندارند از پلههای موفقیت بالا ميرن و توی جامعهش روابط بیش از ضوابط تعیینکنندهست و به طور خلاصه، آیندهی روشنی پیش روی خودش نميدید. دکتری که توی آزمایشگاهش احسان رو پذیرفته بود، بهش پیشن
امام حسن (ع) تجلی مهر و کرامت
سید حبیب حبیب پور
کد خبر: ۸۰۳۷۸۳
تاریخ انتشار: ۰۹ خرداد ۱۳۹۷ - ۱۸:۳۳ 30 May 2018
اول )ای اولین غنچه شکفته در دامان کوثر! ای مجتبی!ميلادت ميلاد خوبی هاست که تو حسن بودی و اسوه ی احسان.در ماه خدا آمدی که تجلی زیبایی او بودی. در ماه مهمانی حق متولد شدی تا ميزبان همه ی دل های شکسته باشی . دل هایی که پیوند مي خورند به تنهایی تو. در ماه آمرزش آمدی تا از دشمنانی که دشنامت دادند درگذری. در ماه عفو آمدی تا دوستان نادان را عفو
زرد و بنفش و نیلیسبز و آبی و کبود!با بنفشه ها نشسته ام،سالهای سال،صبح های زود.در کنارچشمه سحرسر نهاده روی شانه های یکدگر،گیسوان خیسشان به دست باد،چهره ها نهفته در پناه سایه های شرم،رنگها بشکفته در زلال عطرهای گرم،ميتراود ازسکوت دلپذیرشان،بهترین ترانهبهترین سرود!* مخمل نگاه این بنفشه ها،مي برد مرا سبکتر از نسیم،ازبنفشه زار باغچه،تا بنفشه زارچشم تو ــ که رسته در کنارهم ــزرد و نیلی و بنفشسبز و آبی و کبود.باهمان سکوت شرمگین،با همان ترانه ه
منطقه ۱
حوزه فعالیت: آموزش و پرورش : مناطق
نشانی : ایران ، تهران ، تهران ، تجریش – خ. دزاشیب – جنب آتش نشانی
تلفن : ۷~۲۲۲۳۹۶۰۰
منطقه ۲
حوزه فعالیت: آموزش و پرورش : مناطق
نشانی : ایران ، تهران ، تهران ، بزرگراه جلال آل احمد – کوی نصر – پشت آتش نشانی – انتهای خیابان سیزدهم
مسئول آقا / خانم : سانی خانی
تلفن : ۸~۸۸۲۷۶۹۰۱
منطقه ۳
حوزه فعالیت: آموزش و پرورش : مناطق
نشانی : ایران ، تهران ، تهران ، بالاتر از ميدان ونک – بعد از ميرداماد – جنب خانه مع
راه ابن سیرین گوید که راه به خواب دیدن دین بود و استقامت آن و جستن راستی در دین و دنیا اگر بیند بر شاهراه مي رفت دلیل که براه راه دین رود اگر بیند که به راه راست گروهی را هدایت کرد دلیل که قومي را به راه راست و صلاح راهنمایی کند اگر بیند راه سرگشته متحیر مي گردید دلیل که در راه دین یا به کار دنیا سرگشته شده باشد.
کرمانی گوید اگر بیند در راهی مي رفت چنان که خسته نشد دلیل که حق خود را از کسی بستاند اگر بیند کسی او را از راه راست به راه کج برد د
امروز آزمون ورودی ام را هم دادم و به طور رسمي آخرین روزم به عنوان یک دانش آموز راهنمایی بود :)
بیست و سوم، آخرین امتحان نهایی ام را که دادم، ميخواستم بیایم و درباره ی این سال و دوسال قبلش بنویسم. همان شب با یکی از دوستان عزیز صحبتی پیش آمد در باب من و اخلاقیاتم. یک سری عیب ها را گفت که رویشان فکر کردم و سعی کردم تغییرشان دهم. این شد که ان موقع پست نگذاشتم.
فکر مي کنم خیلی تغییر کرده ام. خیلی خیلی. احساس مي کنم تغییرات این دوره ی سه ساله، از کل دوره ی
ندیدنها و نشنیدنها جانت را به لبت ميرساند، زندگیات دلگیر و تاریک ميشود، ميروی که باز هم آئینهها نجاتت دهند؛ ميدانی دوای دردت، عکس رخ اوست.
خود را بین درختان جنگل گم ميکنم. از تپهها بالا ميروم و بین انبوه درختان از این سو به آن سو ميروم. به خلوت دنجی در لابلای درختانِ لب چشمه پناه ميبرم؛ از جمع ميگریزم که جز ترنّم آب و نوای پرندگان هیچ صدایی نشنوم.
زهمه خلق رميدم ز همه بازرهیدم
نه نهانم نه بدیدم چه کنم و مکان را
ز
اربابِ خودم، سامبولى بلیکُم، یکى از کوچه هاىِ تهران و دو مرد در برابر اهالى خانه با پوشش و لباس هاىِ "حاجى فیروز" و "بابا نوروز" در حال رقص و آواز، دایره و تمبک در روزهاىِ آغاز سال نو در بهارِ هزار و سیصد و پنجاه و یک خورشیدى: مرد با کت و شلوارِ آبى و کودک ک به دهان، در حال تماشاى نمایش و کاشى "نصر مِن الله و فَتح غَریب" بر ورودى در فى خانه، دیوار آجرى و صداىِ زیر، نه، ریز و شکسته "حاجى فیروز"، مرد لاغر اندام، سیاه رخ، کلاه دوکى بر سر و گی
ابری نیست بادی نیست مينشینم لب حوض گردش ماهیها، روشنی، من، گل، آب پاکی خوشهی زیست مادرم ریحان ميچیند نان و ریحان و پنیر، آسمانی بیابر، اطلسیهایی تر رستگاری نزدیک؛ لای گلهای حیاط نور در کاسهی مس، چه نوازشها ميریزد! نردبان از سر دیوار بلند، صبح را روی زمين ميآرد پشت لبخندی پنهان هر چیز روزنی دارد دیوار زمان، که از آن، چهرهی من پیداست چیزهایی هست که نميدانم ميدانم سبزه ای را بکنم خواهم مرد. مي روم بالا تا اوج، من پر
ببین اسکندر، من زیادی نااميدم از زندگیای که داشتم. هفتاد سال، تو خودت اصلا مگه چقدر عمر ميکنی؟ من زیادی خستم واسه یه همچین شروعی. اصلا فکرشو که ميکنم، ميبینم حتی ترسناکه. ترسناک نیست ؟ متولد شدن خیلی ترسناکه. بی خبر از همه جا، چشم وا ميکنی تو یه دنیای ناشناخته بین یه عالمه آدمای گنده که قیافههای مسخره برات درميارن و برای اینکه ساکتشون کنی مجبوری بخندی و با قیافهت بگی آره خوشم اومد تا ولت کنن تا با جغجغهت تنها باشی و برن پی بحث های آدم
مسعود رضایی بیاره
شعرانه
شهریست نـگاهت که جز
افسانه در او نیست
ایـن شهر پُـر از ميـکده
یک خـانه در او نیست
هر پنجــرهای وا شود
از گــوشهی ایــن شهر
باغیست کــه جز سبزه
و پروانه در او نیست
هــر چنــد پُــر است
از پّـر پــــرواز و پـرستو
جــز لانــهی چشم تو
یــکی لانــه در او نیست
مـــردم همــه دیــوانه و مستند در ایـــن شهر
ویــران شود آن شهر
که دیـوانه در او نیست
جـــز گــوشهی ابــروی
تــو مـحراب نــــدانند
یک صومعه و مسجد و
ب
آقا من که نگفتم کنکوریمگفتم؟ شما از کجا مي دونید؟دیشب پنجره های اتاق رو توری زدم و بعد خوابیدم اما تا صبح هر یک ساعت یه بار بیدار ميشدمآخرش ساعت هفت بیدار شدم و تا یازده و نیم صبحانه خوردیم و جمع کردیم و شستیم بعدش رفتم حموم و اومدم بیرون و یه ربع درگیر موهام بودم و بعد غذا خوردم و نماز خوندم و حاضر شدم و بابام بردم سر جلسه :)) رفتم سوار سرویس شدم و کنار یه دختر تپل و سبزه نشستم . طبق معمول حرف زدم باهاش من هميشه دو کلمه اول رو مي گم و بعد ملت اد
درسالهاى اخیر، تقاضاى عمومى براى انجام لیزر موهای زائد افزایش چشمگیرى داشته است اما مثل هر تکنولوژى جدید و کمتر شناخته شده اى که ممکن است مورد سوء استفاده قرارگیرد؛ بسیارى ازکسانی که بدون مطالعه قبلى و صرفاً براساس تبلیغات یا قیمت ارزانتر، اقدام به انجام لیزر موهای زائد در یک مرکز کردند را مأیوس کرده است.
این مقاله سعى دارد تا با ارائه اطلاعات ضرورى دراین زمينه و معرفى روش صحیح انتخاب مرکز مناسب براى انجام لیزر موى زائد؛ مانع تکرار تجر
منطقه ۱
حوزه فعالیت: آموزش و پرورش : مناطق
نشانی : ایران ، تهران ، تهران ، تجریش – خ. دزاشیب – جنب آتش نشانی
تلفن : ۷~۲۲۲۳۹۶۰۰
منطقه ۲
حوزه فعالیت: آموزش و پرورش : مناطق
نشانی : ایران ، تهران ، تهران ، بزرگراه جلال آل احمد – كوی نصر – پشت آتش نشانی – انتهای خیابان سیزدهم
مسئول آقا / خانم : سانی خانی
تلفن : ۸~۸۸۲۷۶۹۰۱
منطقه ۳
حوزه فعالیت: آموزش و پرورش : مناطق
نشانی : ایران ، تهران ، تهران ، بالاتر از ميدان و
صفورایِ عزیزم! هزار و دویست و سی و هفتمين روز از آخرین دیدارمان هم گذشت، یک ساعت پیش که حساب کردم و به این عدد رسیدم به نظرم مضحک و خنده دار آمد، من تا امروز فکر مي کردم هزار سال است که ندیدمت، بعد خاطرات یکی یکی پررنگ شدند و حجم گرفتند. زخم های کهنه سر باز کردند و از هر روزنی رخنه کردند به درونم. این حجم گرفتن ها و رخنه کردن ها هر ازچندگاهی مي آیند به سراغم و هربار به شکلی تکرار مي شوند، یادم نیست آخرین بار کی بود، این هزارسال ندیدنت، خودت و خاطر
عطر چیست؟
ماده ای آروماتیک برای خوشبو سازی بدن یا محیط است
تاریخچه:
هنر عطر سازی از بین النهرین و مصر و اولین زن شیميدان بنام تاپوتی شروع شد و قدیمي ترین عطر کشف شده مربوط به ۴٠٠٠ سال قبل در قبرس بدست آمد
در قرن ٩ ميلادی ابوسفیان کندی در کتاب شیمي عطر و تقطیر بیش از ١٠٠ دستور برای تهیه روغن های معطر و مرهم ارائه داد
ابن سینا روش عصاره گیری را ابتدا با گل رز شرح داد
غلظت:
حلال عطر شامل آب یا اتانول و یا هر دو است که زودتر از ماده ی آروماتیک عطر تبخ
سفر به منطقهای بکر و زیبا در کنار ساحل خزر بیکران، پیشنهادی است که هر کسی را وسوسه ميکند. سفر با تور ترکمن صحرا یعنی سفر به دیاری با مردمانی هنرمند، فرهنگی غنی، طبیعتی بکر، مناظری حیرتانگیز و متفاوت، جاذبههای تاریخی بینظیر و پرتعداد و تفریحاتی که نميتوانید نادیدهشان بگیرید. با سفرزون همراه باشید:
ترکمن صحرا کجاست؟
ترکمن صحرا منطقهای است در شرق گلستان و غرب خراسان، در کنار ساحل زیبای دریای خزر و در هم
درباره این سایت