ابن سیرین گوید: تاريکي در خواب ضلالت است در راه دین اگر بیند تاريکي فرا گرفت یا کسی بدو داد دلیل که بر قدر آن ضلالت و گمراهی یابد اگر بیند در تاريکي است و آن تاريکي به روشنایی مبدل شد دلیل که توبه کند در راه دین بر او گشاده شود.
کرمانی گوید : در تاريکي است و تاريکي باز به روشنایی شد و دیگر بار به تاريکي شد .
جابر گوید: تاريکي به خواب غم و اندوه است و اگر دیدید که هوا سخت تاویل شد دلیل که مردم آن دیار را غم و اندوه رسد وکار ایشان بسته شودو اگر
دانلود رایگان سریال Mindhunter با لینک مستقیم
دانلود سریال شکارچي ذهن کیفیت عالی 1080p
دانلود سریال خارجی شکارچي ذهن Mindhunter
فصل دوم 18 مرداد 98
درباره سریال : شکارچي
ذهن ، سریالی جنایی و مهیج است که توسط دیوید فینچر و جو پنهال ساخته شده
است. این سریال داستان دو مامور پلیس در سال ۱۹۷۹ را روایت میکند که با
قاتلان زنجیرهای درگیر هستند. هولدن فورد و بیل تنچ با بررسی قتلهای
زنجیرهای و صحبت با خود قاتلان از حقیقتهای هولناکی مطلع میشوند و…
.
اتوبوس میرفت پایین و آدمها، مغازهها، هیاهوها، رنگها، نورها میرفتند بالا. تاريکي آمد و جای همه را گرفت. احساس کردم سوار سفینهای شدهام با کف بلورین که هنگام بالا رفتن، کوچک شدن و گم شدن زمین و زمان را به خوبی نمایش میدهد. همه چیز رنگ میبازد، دور میشود و در میان تاريکي گم میشود. وقتی همه جا تاریک شد، بر خلاف انتظارت میبینی که میبینی. یعنی تازه داری میبینی. تازه داشتم میدیدم انگار. یک سبکی خیلی راحتی سراغم آمد، بعد از میلی
تصویرهای سیاه و تاريکي که در مغزَت می لولنکله ات که از حجم هر خبر و اتفاق بدی هشدار می دهد،تاريکي هایی که در خودت خفه می کنیو دنیایِ متفاوتت.انقدر متفاوت که از ترس درک نشدن و طرد شدن به زبان نمی آوری هیچ کدام از ابعادش را !!و مغزی که تک تک سلول هایش در آهنگ های متال حل می شود
سکوت و سکوت و سکوت
شاید جایی در میان این جاده ی تاریک کسی ایستاده باشد به تماشا
به تماشای جان دادن من
شاید کسی باشد که بخواهد جلو بیاید و ببیند از درون مردمک های حیرانم دلیل این همه سکوت را
شاید صدای فریاد مرا شنیده باشد
شاید کسی در تاريکي ایستاده باشد
به نام نامی الله
گمشدهای از دیار فراموشی با آن وجود کوچکش در لابهلای تاريکي خاطرات گذشته
به دنبال مسیر خوشبختی، نور جستوجو میکرد. غافل از اینکه غرق شدن در دیار
فراموشی و تاريکي راهی نیست که او را به روشنایی روزهای روشن برساند.
آخر روشنایی با وجود روشناییست که حق شعلهور شدن را به خود میدهد، جویا
شدن آن در انبوهی از کوههای تاريکي تنها ناامیدی را به وجودش تزریق خواهد کرد.
ندای وجودش به کمکش شتافت و به او فهماند که آینده پیشرویش،
دیشب بعد از افطار همسرم رفت یکم خرید کنه،تو آشپزخونه بودم که یک دفعه همه جا تاریک شد.
از ترس زبونم بند اومد و حتی نتونستم جیغ بزنم، فقط خودمو سریع رسوندم پذیرایی و چراغ قوه ی گوشیم رو روشن کردم و تند تند به همسرم زنگ زدم و گفتم: برقا رفته،فقط بیا. و گوشیو قطع کردم.
تمام اون ده دقیقه ای که تنها بودم وحشت زده زل زدم به دیوار روبروم و لرزیدم.
همسرم که اومد دیگه چیزی نفهمیدم، بغضم ترکید و گریه کردم. سرم گیج رفت، دیدم دنیا داره دور سرم می گرده و از حال
دیدی وقتایی که نصف شب از خواب بیدار میشی و آب میخوای،مجبوری کورمال کورمال راه بری تا برسی به یخچال؟
توی راه به احتمال زیاد به دیوار و وسیله ها میخوری، درد رو تحمل میکنی اما سعی میکنی صدات در نیاد!
بر اساس اون تصویر ذهنی که از قبل داشتی سعی میکنی موانع رو پیش بینی کنی تا با کمترین دردسر برسی به یخچال.
وضعیتِ الانِ من هم همینجوریه!!!
توی تاريکي مطلق دارم کورمال کورمال سراغِ نور رو میگیرم.
تصویر ذهنی که از قبل دارم بهم قوت قلب میده که ادامه بدم،حت
موضوع کلی: آسمان شب
ریز موضوع : ستاره های شب
ستاره های شب ، حال مرا خوب میکند ، ستاره ها در آن تاريکي و سیاهی ، از آن ارتفاعات دور ، هنوز هم دیده می شوند ، هنوز هم زمانی که نگاهشان میکنیم ، گویی به ما می نِگرَند ، به ما حالی خوش ، هدیه میکنند ، انگار سخنی در قلب خویش دارند ، گویی میخواهند همچون آموزگاری برایمان شوند. فکر میکنم ، ستاره ها، آن راه دور را ، شاید با سختی سپری کرده باشند ، شاید در این راه طولانی ، دشواری های نه آنچنان اندکی ، نصیبشا
شب، اوقات عجیبیه برای خونه. وقت خواب، که خونه به خواب میره، همه اهالی خونه به خواب میرن و تو بیداری! سیاهی شب، میدوعه تو خونه، فرششو پهن میکنه رو اثاثها، و صداشو زمزمه میکنه تو گوشت و از رازهاش میگه. به خودت میآیی میبینی وسط اون تاريکيها داری یه چیزایی میبینی، گاهی خوب، بیشتر ترسناک!
انگاری تو این حال، خونه میره رو مود ماوراییش، میتونه جزیی از کل دنیای ناشناختهی دیگه باشه و تو، توی این دنیا تنهایی.
اما وقتی یکی بیدار باش
همه چی تاریکه اونقد تاریک که حتی ماه نورشو از اتاق دریغ کرده. فقط نور صفحه ی گوشی من هست که داره تاريکي اتاق رو آزار میده و این تاريکي رو از وسط متلاشی میکنه.اما من، من فهمیدم که یار غار دیوارهای اتاقم.هر شب تو تنهایی، تو سکوت، و آرامش زجرآور کارم شده نوازش دیوار های این اتاق سرد. سردتر از یخ، سردتر از غم، سردتر از دوری و تنهایی. نمیخوام حس تنفر پیدا کنن.تنفر از بودن، از سختی، از بی ارزش بودن و از همه مهم ترحس تنفر درونی از دوست نداشته شدن.که م
کشتیها که شب در پهنه اقیانوس از کنار هم می گذرندبا هم گفتگویی کوتاه دارند:نخست به یکدیگر علامت می دهندو سپس صدایی در تاريکي شنیده می شود.چنین است در اقیانوس زندگی که ما چون دو کشتی از کنار هم می گذریمو با هم گفتگو می کنیم:نخست یک نگاهو سپس یک صداو آنگاه تاريکي و سکوت.هنری وادزوُرث لانگ فلو"Signals in the Dark"Ships that pass in the night, and speak each other in passing,Only a signal shown and a distant voice in the darkness.So on the ocean of life we pass and speak one another, Only a look and a voice, then darkness again and a silence.Henry Wadsworth Longfellowب
آتلیه عکاسی کودک ( شکار عکس کودک )
من یک شکارچي هستم اما طعمه من با طعمه های دیگر شکارچي ها متفاوت است .
طعمه من در جنگل در حال حرکت یا در حال پرواز در آسمان نیست .
طعمه من لحظات استثنائی ای از کودکان است که هر کسی قادر به دیدن آنها نیست .
من شکارچي ای هستم که هر لحظه به دنبال آن یک ثانیه هستم تا حرکت صورت یا صحنه ای که عکس کودک را بهتر نشان دهد پیدا کنم .
شکار میتواند خسته کننده و کمی شبیه جنگ باشد .
اما نکته جالب ماجرا این است که لحظات هیجان ان
علت تغییر نام سریال عروس تاريکي به “بوی باران”
تسنیم نوشت: کارگردان مجموعه تلویزیونی «عروس تاريکي» که از این پس با نام “بوی باران” روی آنتن میرود در خصوص تغییر نام این سریال توضیحاتی ارائه کرد. محمود معظمی کارگردان سریال بوی باران در خصوص تغییرنام سریال گفت: نام بوی باران با کلیت اثر سازگاری بیشتری داشت، لذا تصمیم گرفتیم عنوان سریالمان را از عروس تاريکي که ناظر بر بخش کوچکی از داستان می شد، به بوی باران که با حال هوا
بیندیش که گویی شبی سرد و زمستانی با همسر آبستن ات در بیابان تاريکي راه گم کرده باشی. شب بی مهتابی است و بیابان آنچنان تاریک که اگر اندکی از هم دور شوید جز با صدا کردن هم، یکدیگر را نمی یابید. در چنین ظلمات محضی سوسوی شعله ای را میبینی و همسرت را همانجا در تاريکي و سرما رها میکنی و به امید یافتن راه به سمت نور میروی. به شعله که میرسی از ترس نزدیک است قالب تهی کنی: شعله ای نیست، آتشی است بدون دود که از لابه لای شاخه های درخت تا دل آسمان پیوسته است. و
در این لحظه که این را می نویسم، برق دانشکده رفته است و من در پایینی ترین و تاریک ترین ازمایشگاه پلی تکنیک نشسته ام. موبایلم را دیروز در مهمانی جا گذاشته ام و مدت هاست (از دیروز)ابزار سرگرمی دستم نیست. در حالی که برای سیستمم غصه می خورم - که چرا اعداد بی ربط نشان می دهد - منتظرم اقای الف برود تا یک آهنگ خسته ی بسطامی باز کنم. امروز بشر حاوی NMPرا روی خود خالی کردم و تمام وجودم بوی ناجور حلال می دهد. در خاموشی و تاريکي صدای هیاهوی دانشگاه را می شنو
سه گانه بتمن » به کارگردانی کریستوفر نولان را می توان آغاز کننده جریانی تازه در فیلمهای اَبَر قهرمانی در هالیوود دانست. شخصیتی1 که کریستوفر نولان از بتمن در اولین سه گانه خودش به نام بتمن آغاز می کند/ Batman Begins » ارائه داد چنان متحول شده و غیرمنتظره بود که تا مدتها پس از اکران این فیلم همگان منتظر بودند تا ببینند آیا می توان قهرمانان را در چنین قالب شکننده ای پذیرفت یا خیر! بحث بر سر تغییر و تحول اَبَر قهرمانان ادامه داشت تا اینکه قسمت دوم با
خوب که نگاه میکنم دلگیری از کسی جز "من" نیست. پاییز فصل من نیست. برادر میگه فصل اون هم نیست. مامان هم میگه دوستش نداره. دست میجنبونی که چیزی از روشنایی گیرت بیاد. تاريکي اجازه نمیده. تمامِ تو رو میگیره. هوا دلگیر، درها بسته، سر ها در گریبان، دستها پنهان، نفسها ابر، دلها خسته و غمگین. بین آدم ها چشم میگردونم. گاهی اشتباه هم میکنم. خیلی مهم نیست. شبِ پاییز تو ژرفای خودش از هر شبی تاریک تره. اونقدر که میشه ترسید. از اینکه نشه ازون تار
به کامنت تو زیر پست دوستت نگاه میکنم.
مضمون پست نفرت دوست خوابگاهی تو از شهر من و مردمانشست. کامنت تو که نوشتی مرسی که تموم شدی شهر شخمی» پشت پلکهایم خراشیده شده. برق میزند. نور میدهد. همه جا را در پس تاريکي چشمم روشن میکند. کور میشوم. کور شود، دنیایی که تو را کنار من ندید.
ویچر ، نام سریالی اکشن و ماجرایی میباشد که توسط لورن اشمیت ساخته شده است. در خلاصه داستان این سریال آمده است ، در دنیایی پر از انسانهای ظالم که از بسیاری از حیوانات وحشی نیز شرورتر هستند ، مردی به نام گرالت ریویایی ، ویچر و شکارچي جهشیافتهی هیولا ، در تلاش است تا جای خود را پیدا کند. در این میان سرنوشت او را به سمت یک شاهزاده جوان با یک راز خطرناک و یک جادوگر قدرتمند میکشاند و این سه باید با یکدیگر متحد شوند و از این سرزمینی که
یک برونگرا وقتی فیلم می بیند چه میکند؟! احتمالا به دنبال یک شنوندهی خوب میگردد که بنشیند و برایش از اول تا آخر فیلم را تعریف کند و خودش را تخلیه کند! حداقل برای من که اینگونه پیش میرود! و چقدر خوب که امروز یکی از همان شنوندههای خوب را به تور انداختم و برایش از اول تا آخر فیلم را با هیجان خاص خودم توضیح دادم! سکانس های مهم را برایش پخش میکردم و تعریف میکردم که چه شده و چرا اینطور شده! حالا کمی حالم بهتر است و کمی بیشتر منطقی شده ام!
شوالیهی ت
گوش کندور ترین مرغ جهان می خواند.شمعدانی هاو صدا دارترین شاخه ی فصلماه را می شنود.گوش کنجاده صدا می زند از دور قدم های ترا.چشم تو زینت تاريکي نیست.پلک ها را بتکانکفش به پا کنو بیاو بیا تا جایی که پر ماه به انگشت تو هشدار دهد.و زمان روی کلوخی بنشیند با توو مزامیر شب اندام ترامثل یک قطعه ی آواز به خودجذب کند.پارسایی ست در آنجا که ترا خواهد گفت:بهترین چیز رسیدن به نگاهی ست کهاز حادثه ی عشق تر است.
اکثر پرندگان خانگی ما متعلق به نواحی گرمسیر هستن و بطور طبیعی ۱۲ ساعت روشنایی و ۱۲ ساعت تاريکي را تجربه می کنن.بدن پرندگان به خواب بیشتری از ما نیاز دارد و اکثرا برای شاداب و سالم ماندن به حداقل ۱۰ ساعت خواب نیاز دارن.
فعال بودن و کمبود خواب باعث ضعیف شدن پرنده می شود. بهتر است جای خواب مناسبی برای پرنده در نظر بگیرین چون در مکانی که افراد رفت و آمد دارن پرنده قادر به خوابیدن نیست. پرنده با وجود کمی صدا می تواند بخوابد ولی با وجود حرکات دیگران
دانلود Darkness and Flame 3 v1.0.2 بازی تاريکي و شعله 3 اندروید
Darkness and Flame 3 – بازی تاريکي و شعله 3 اندروید
برای طرفداران سبک ماجراجویی عنوانی خاص و شگفت انگیز را آماده معرفی کرده ایم که در دل گیم پلی خود داستانی منحصر به فرد را جای داده و در هر مرحله شاهد عناصر پازلی و معمایی نیز هستیم. Darkness and Flame 3 یک بازی ماجراجویی در سبک اشیاء پنهان است که دارای تعداد زیادی مینی گیم، پازل و معماهای درگیر کننده، شخصیت های فراموش نشدنی و ماموریت های پیچیده خواهد
ژانر:فیلم اکشن،رمانتیک،دلهرهآور
تهیه کننده:تسوکاسا هوجو
نویسنده:هوانگ یون کیونگ،چوئی سو جین
کارگردان:جین هیوک
بازیگران:لی مین هو ،پارک مین یونگ،لی جون هیوک،کیم سانگ جونگ،کیم سانگ هو،هوانگ سان هی،گو هارا،چان هو جین،لی گ سو
کشور سازنده:کره جنوبی
دانلود تمامی قسمت ها به صورت یکجا
بسم الله
سه سالی شده که بیشتر شب های سال را پشت همین میز گذرانده ام.میز بزرگ و قهوه ای سوخته ام که شاهد لحظه های زندگی بی اهمیتِ من بوده.شب های خوشحالی و ناراحتی.نگرانی های بی سر و ته.فکر های خوب و جرقه های امید و بعد نا امیدی محض.سکوت های طولانی و دود سیگار و بعد آواز های تاريکي.همه را گذرانده و مرا نیز خواهد گذراند.احتمالا بیشتر از من عمر کند.جنسش درست و حسابی است و حالا حالا سرِ خراب شدن ندارد.مثل من بد قواره و زشت نیست.میخواهد بماند.با هر وسیل
وسط طوفان افکارم به این نتیجه رسیدم از بس همیشه تو سایه ایستادم و جسارت حرف زدن و دیده شدن نداشتم، هیچوقت و هیچجا آدم مهمی نخواهمشد و این حقیقت تلخ چند ساعتی دنیای من رو به تاريکي فرو برد. باید چراغی روشن کنم، باید محکمتر بایستم، باید صدام رو به گوش دیگران برسونم قبل از اینکه دیر بشه. جرات این رو دارم که بگم من تو یه زمینه حرفی برای زدن دارم؟ هنوز نه، هنوز نه.
من یک برادر کوچکتر از خودم دارم، علی. علی سه
ساله است و تازه یاد گرفته که تقریبا تمام معانی مد نظرش را با کلمات منتقل کند.
سه شب پیش مثلا جایی حوالی ساعت سه نیمه شب نشسته بودم و داشتم در تاريکي کارهایم
را میکردم که قد علی را کنار میزم دیدم. ایستاده بود برابر من و دستهایش را قلاب
کرده بود به هم. "میترسم" و توی چشمهایش معلوم بود که واقعا میترسد.
بغلش کردم، بعد از چند دقیقه با هم رفتیم آشپزخانه و شیشه شیرش را پر کردیم، بعد
برگشتیم، از توی
دانلود دوبله فارسی فیلم Hunter Killer 2018نام فیلم: قاتل شکارچي – Hunter Killerژانر: اکشن، هیجان انگیزتاریخ انتشار: سال 2018زبان: دوبله فارسی + انگلیسـیمدت زمـان: 02:01:42زیرنویس فارسـی: داردحجم: 2.48 گیگابایت + 1.25 گیگابایت + 556 مگابایتامتیاز: 6.6 از 10خلاصه داستان:رئیس جمهور روسیه توسط وزیر دفاع کشورش از قدرت ساقط شده، این وزیر دفاع تفکرات ضد آمریکایی دارد و اگر قدرت را در دست بگیرد توازن قدرت نظامی جهان برهم میریزد، حالا یک فرمانده زیر دریایی آمریکایی شجاع و وظیف
دیر گاهی است در این تنهاییرنگ خاموشی در طرح لب است.بانگی از دور مرا میخواندلیک پاهایم در قیر شب استرخنه ای نیست در این تاريکيدر و دیوار بهم پیوستهسایه ای لغزد اگر روی زمیننقش وهمی است زبندی رستهنفس آدم هاسر بسر افسرده است .روزگاری است در این گوشه پژمرده هواهر نشاطی مرده استدست جادویی شبدر به روی من و غم میبندد.میکنم هرچه تلاشاو به من میخنددنقش هایی که کشیدم در روزشب زراه آمد و با دود اندودطرح هایی که فکندم در شبروز پیدا شد و با پنبه زدوددیرگ
یه بار از حاله خوبم بنویسم
بنویسم ک وقتی دیدمش ضربان قلبم رفت بالا
قلبم اومد دهنم
بنویسم ک برا اولین بار برا خندیدنایه ینفر ضعف کردم
تو اون تاريکي چشم تو چشم شدیم
فقط ک حیف ک تاریک بود
شاید اینا نشانه های عاشق شدنه
هرچی باشه دوس دارم این لحظه هارو
این روزایه من حالروز یه دختر14 سالس ک ک وقتی بهش هم فک میکنم قلبم خودشو میکشه :)
امدم خونه . شروع کردم به بازنویسی مقاله با ل. نفهمیدم کی و چطور هوا تاریک شد . نفهمیدم چند ساعته تو تاريکي مطلق تو اتاق دارم با کامی می نویسم. فقط عشق می تونه این کارو با ادم بکنه . اینکه این مقاله به این مرحله تقریبا قبولی رسیده خیلی روحم رو اروم تر کرده. چقدر دلم در اسمونهاست جلوی مغزم رو نمی تونم فعلا بگیرم. و راستش دوست دارم ازادش بذارم تا چه شود.
کنارِ من باشحتی اگر بهار نیایدحتی اگر پرندهای نخواندحتی اگر زمستان طولانیاگر سرما نفس گیرحتی اگر روزگارمان پر از شبپر از تاريکيباز یکی با نفس هایشعشق را صدا میزنددنیا پر از عطرِ بابونه است محبوبِ منبیا بودن را اراده کنیمبیا از سرِ انگشتانِ این احساس آویزان شویملبریز و مستتاب بخوریمدنیا پر از عطرِ بابونه است محبوبِ منبیا شگفتی دوست داشتن رابه سینه هامان بسپاریمبیا ساده باشیمساده باشیم و عاشق
تا جایی که همه به یاد می آورند خیابان وحشت را تاريکي در بر گرفته و شب پایدارهمچنان ادامه داشت. اما وقتی ملیون ها عنکبوت از خانه ی شماره ی 5 فرار کردند و همه جا با تار های خفه کننده ی خود پوشاندند خیابان وحشت سیاه تر شد.لوک ریسوس وکلو
در جست و جوی سومین یادگاری پدران موسس خیابان وحشت هستندکه قلب یک مومیایی باستانی است.آن ها به نبرد باعنکبوت های سیاه و غیر عادی می پردازند غافل از این که عالی جناب اتو اسنیر هم در لحظه مصمم به جنگ با آن هاست.
صدای خندهی زنی از دورها.جیرجیرکی که اصرار به خواندن دارد.دخترکی که سعی میکند قدمهایش را با پدرش هماهنگ کند.سه تا پسر جوان به همراه پیرزنی،دارند به هم چه میگویند؟این سگها چرا دمشان کوتاه است؟میخواهم دیگر نشنوم.نبینم.میخواهم خلاص شوم،از این همه صدا.نام من کجاست؟میخواهم تمام شود.همهچیز که شبیه هیچچیز است.میخواهم بدون پروزاک بخندم،مادر.میخواهم برای همیشه خوب باشم.مثل آنوقتها که همهچیز سیاهْسرخ بود.دریا،دریا در تاری
فرمانده سردار شهید حق دوست محمودی فرزند: حاجی جانی ساتیاروندتاریخ تولد: 1332محل زندگی: شهر ماژین روستای نصراله آباد تحصیلات: راهنمایی تاریخ شهادت: 1365/2/26محل شهادت: حاج عمران پست سازمانی: معاون عملیات حاج عمران به فرماندهی سردار شهید شکارچيگار شهید: گار شهدای ماژین
نشسته ام به انتظار ، من سیاهی میبینم و تو نوری برافراشته ای . من سیاهی میبنم و تو به من نزدیک میشوی ، من سیاهی میبینم و تو کل نور را در برابرم برافروخته ای . دستانت را به روی چشم هایم میکشی و می گویی" من اینجام ، همیشه اینجا هستم ؛ برای دیدنم کافیست چشمانت را باز کنی آن هم با تمام قوا ، آن زمان مرا خواهی یافت در روبه روی خود و نورم همه جا را فرا گرفته است ، چشمانت را باز کن ، چشمان دلت را باز کن ، نور را درون قلبت خواهی یافت ؛ درون خانه ی من ، درون خ
هوای اینجا همیشه خنکتر از بیرونه. حاشیهی در کمی نور وجود داره، ولی بقیهی فضا کاملاً تاریکه. بالای سرم یه سری لباس آویزونه. روبهروم یه میز کوتاه و قدیمی وجود داره و چرخ خیاطیای که روش آروم گرفته. میز توی روشناییِ بیرون سبزرنگه. ولی اینجا سیاه به نظر میرسه. درست مثل روکش کرِمرنگِ جعبهی چرخخیاطی، مثل موکت خاکستریرنگی که کف پَهن شده، مثل من که اینجا فقط یه جرم تاریکم. اون بیرون، هر نوری چشم رو آزار میده. هر صدایی زجرآور و گوش
مراد، ﺍﺯ ﺍﻫﺎﻟ روستایی ﺑﻪ ﺻﺤﺮﺍ ﺭﻓﺖ ﻭ در راه برگشت، به ﺷﺐ خورد و
از قضا در تاريکي شب ﺣﻮﺍﻧ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺣﻤﻠﻪ ﺮﺩ. ﺲ ﺍﺯ ﺩﺭﺮ ﺳﺨﺖ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺑﺮ
ﺣﻮﺍﻥ ﻏﺎﻟﺐ ﺷﺪ ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺸﺖ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺟﺎ ﻪ ﻮﺳﺖ ﺣﻮﺍﻥ ﺯﺒﺎ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻣﺭﺳﺪ،
ﺣﻮﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻭﺵ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺁﺑﺎﺩ ﺭﺍﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩ. ﺲ ﺍﺯ ﻭﺭﻭﺩ ﺑﻪ روستا،
ﻫﻤﺴﺎﻪﺍﺵ ﺍﺯ ﺑﺎﻻ ﺑﺎﻡ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﺪ ﻭ ﻓﺮﺎﺩ ﺯﺩ: ﺁﻫﺎ ﻣﺮﺩﻡ، مراد شیر ﺷﺎﺭ
ﺮﺩﻩ!» مراد ﺑﺎ ﺷﻨﺪﻥ ﺍﺳﻢ ﺷ
سیب زمینی بیشتر در کجای کشور کشت می شود؟
در داخل کشور
خرگوشی از جنوب جنگل به سمت شمال در حال حرکت است.یک شکارچي در سمت جنوب غربی جنگل قرار دارد.اگر از سرعت باد صرف نظر کنیم بهترین راه حل برای شکار خرگوش کدام است؟
شلیک کردن به ان
زرافه ها کجا زندگی می کنند؟
در باغ وحش
برای دیدن یک جسم چه چیزی به جز نور لازم است؟
یک جسم
محمدخان قاجار که بود و چه کرد؟
پادشاه بود و حکومت کرد
درهنگام پرواز بال های خود را تکان نمی دهد؟
خلبان
چگونه می توان نیم ساز یک زا
یک روز گرم بهاری بود، در دل تاريکي غمبار سر ظهر. از آن غمهایی که آدم گمان میکند از آسمان، به شکل موجودی دو سر و سه دست نازل شده، تا گلویت را بفشارند. نشسته بودیم روی صندلیهای لهستانی روبروی قهوهخانه کوچکی که با بدسلیقگی تمام تزئین شده بود. در واقع داخل قهوهخانه آنقدر زمخت و زشت بود که به خودمان زحمت داخل شدن هم نداده بودیم. همان زمان که بیرون قهوهخانه را برای نشستن انتخاب میکردیم، با خودم گفته بودم: این اولین بار در تمام سال
خزندهها عمدتا حیوونایین که ازشون هیولا ساختیم برای خودمون(قبول دارید که سوسک رو به مارمولک ترجیح میدید) تصور کن شب اول قبر جدا از احوالات اخروی، روح به بدن برمیگرده میبینی توی تاريکي در آغوش خزندهها و جناب/سرکار سوسک و عقرب خوابیدی و قدرت جابجایی نداری ولی حسشون میکنی.خدایا ینی قاعدتا باید از خزندهها میترسیدیم؟ خودت اصلشو رحم کن اینا که هیچه پیش اونا.+ میخواستم بنویسم مارمولک فسقلی که چند روزی درگیرش بودیم گیرش آوردیم و به قتل
سکوت
تفرقه کوتاهیست از تاريکي در تره ی سیاهی شب ، این روزها و شبها آرامش معنای دیگری دارد و سکوت نجوای بی کسی است .
بی هدف در بیابان ، در خیابان و در کوچه ها پرسه میزنم شاید ای نگار من
یکی از این شبها بتوانم
در ره مهتاب رویت را ببینم .
کاش امشب یا شب های دیگر تو باشی و من همچنان در جستجوی تو و در عطر بوی تو غرق باشم .
ای نگار راستین من ای مهربان من و ای زیبا ترین ترانه ی سکوت من در کدامین کوچه ها آرمیده ای ؛
من در این تاريکي و در این شب و در این سکوت ب
پیشنهاد میکنم یکی از شبهای هفته به جز پنج شنبه جمعه که جوجه بازها هجوم میارن، برای تفریح به دریاچه چیتگر برید و از تفریحات مهیجش استفاده کنید و توصیه میکنم اصلا سمت خرید یا غذاخوری های گرون و بی کیفیتش نرید. قایق تندرو را فراموش نکنید اونم توی تاريکي و خنکای شب عالیه. هرجا هم خسته شدید میتونید منتظر اتوبوس برقی بشین تا ادامه مسیر را سواره طی کنید.
تاريکي نمی تواند ما را از تاريکي برهاند، تنها نور می تواند. نفرت نمی تواند ما را از نفرت برهاند، تنها عشق می تواند. - مارتین لوتر کینگ جونیور
سلام و درود :)) عید همگی مبارک باشه ان شاالله :) یه خدا قوت ویژه مخصوص همه کنکوریای عزیز که توی این روزای گرم، کنکور پر التهاب رو پشت سر می گذارن :) صبح که از خواب بیدار شدم اول گوشی رو چک کردم، دیدم امروز روز دختره و تنها دختر منزل ما، مادرمه :) ساعت هشت و رب بود، داشتم دنبال مادر می گشتم که تو بهشت خودش پیداش
اغراق نیست اگرگویم که من بیمارمو صدایم مشکیست
و سرم سرد و یخ است
سال ها است تنم پر دود است
سرب می بارد روی گونه ام
در خیالم جریان دارد س
سکوتم فریاد ، فریاد من سکوت
سال ها است سرما مغز مرا تازه نگه داشته است
تا بفرساید قلب ، بتازد آهن در رگ من
شیشه با باد ، آب با ماه ، چشم باز کنند
جاده با پرتوی سر صبحگاه از خواب بر می خیزید
و چنان غرقم من در این خواب
که مهم نیست چرا یاد تو کم کم در زمان دفن شود
یا چرا وزن خیالت کم کم ، کم می شود
یا چرا این قلم ا
تکست آهنگ عقربه رضا پیشرو
وقتی ساعتا میرن ، نگاها به ساعتا خیرسوقتی آدما از آینه بیزارن ، أ تاريکي در میرنبسه هرچی ساکت بودبسه هرچی صبر کرد و راکد موندبسه دیگه وقت پرواز همین الانهرسید به گوش خدا فریادشباز اون رویا هارو کشید تووی دفترش.
ادامه مطلب
به همکارم میگویم:
آثار افسردگی رو بعد از این ایامی که خلوتم را از من گرفته در خودم احساس میکنم.
خودم رو میشناسم. یکی دو روز خلوت میخوام. به دور از همه.
گفت: میخوای خونه فامیلمون رو توی جاسب برات رزرو کنم بری اونجا؟.
گفتم: دلم میخواد چادر مسافرتی رو بردارم برم توی ارتفاعات جاسب. و شب رو توی اون ارتفاعات بیتوته کنم
و چند ساعت توی تاريکي شب فقط صفحه محدّب نگاه من باشه و صفحه مقعر آسمان با تمام ستارگانش.
و او چه میدانست من از اتحاد آینه محدب
من مانده ام تنهای تنها: از تنهایی دربیایید با خواندن این کتاب
من مانده ام تنهای تنها : محمدحسین قدیری
معرفی:
تا حالا شده فکرکنی تنهایی؟ تا حالا شده حس کنی اونهایی که درکت می کنند نیستند و وقت ندارند؟ تا حالا پیش اومده حس و حال دویدن، کار کردن، درس خواندن یا حتی شوخی وخنده نداشته باشی؟ به نظرت همه مردم یه روزی حس کرده اند که تنها هستند یا این شکل بعضی از آدمهاست؟ حالا درستش چیه؟ و باید چه کار کرد؟
بریده کتاب:
از زمان های بسیار قدیم تاکنون ما تل
آیا شما تا کنون ابرهای پف کرده تاريکي ومرتفی راکه دریک بعداز ظهر مرطوب شکل می گیرند دیده اید؟ اینها ابرهای کومولونیمبوس نامیده می شوند. وبعضی وقت ها به "نام"سر توفان هم خانواده ی thunderheads می شوند آن در لحظه ای از روزی که دمای هوا باسرعت پایین می آید می توانند در بخش های بالاترآسمان شکل می گیرند. این ابرها تاریک بلند،براز رطوبت ومحتوی جریانات هوای پایین وبالای قوی هستند.ابر های کومولونیمبوس ممکن است 15 کیلومتر ارتفاع داشته باشند و از چند مایل م
و قسم به کوچ پرستوها!و آن لحظه که از سوز تنهایی به گرمای آغوشت پناه آوردم!
و قسم به چشمهای منتظرم!
آن زمان که بی تو لحظهای خوابِ آرامش را ندید!
و قسم به شقایقها!
که داغ تو را تا ابد به سینه حبس کردهاند
و به قاصدکی که سالهاست قاصد نرسیدنهاست
و به تیکتاک شوم ساعتی که ثانیههای نبودنت را فریاد میکشد!
"و قسم به زمان"
به تمام لحظههای نبودنت.
به بغضهای در گلو رسوب کرده
به جیغهای در حنجره مرده
و به نگاهی که در انتظار آمدنت به کوچه
دیشب سر شام بودیم که صدای در زدن شنیدیم، حدس زدیم مثل همیشه پیشی دلش تنگ شده و در میزنه که بریم پیشش.
بعد شام درو باز کردیم تا بهش غذا بدیم و چیزی دیدیم که اینجوریشدیم.
یه موش شکار کرده بود و در میزد که به ما نشونش بده تا ازش تشکر کنیم. میخواست نشون بده چجوری شکارش کرده، موش رو میذاشت یه گوشه بعد میرفت عقب کمین میکرد و میپرید روش.
ده دقیقه این کارو کرد بعد موش رو گذاشت دم در و خودش رفت عقب، یکم نازش کردیم و ازش تشکر کردیم، اومد موش رو برداشت و خورد
ویلیام عزیزمببخش که اینبار تورابا نام کوچکت میخوانم چراکه میخواهم صمیمانه بگویمدلم برایت تنگ شده استانقدر تنگ که حتی تاب اشک هایم را ندارد و با تلنگری لبریز میشودویلیام عزیزمبا اینکه تو درکنار منیباز دلتنگت هستمانگار که هرگز بازنگشته باشیاز تو دلم گرفته استاز تو دلم تنگ استویلیامبه گمانم چمدان هایت را بسته ایو به انتظار نشستیتا خواب چشمانم را خاموش کندو سپس در تاريکي پیشانی سرد و مضطربم را ببوسی و برای همیشه برویویلیام عزیزمباید برایت
اطرافم خالیه خیلی خالی،امشب شنیدم یکی از نزدیکان تخصص رادیولوژی قبول شده،دانشگاهی که من دوست دارم اگه بشه عمومی رو اونجا بخونم.
خدایا صدای این بنده کوچولوت رو میشنوی؟اونجا هم نشد نشد!نهایتا دورهی بعدش رو اونجا قبول میشم ولی لطفا رشتهی مورد علاقهم بشه.دیگه نمیخوام بشینم فکر بد کنم!اصلا چرا نباید بشه؟!خیلی خب لورا تا اینجارو درس خوندی بقیهش رو کم نیار.دقیقا همین چند روز مهمه کم نیار و به کم قانع نشو.
یکم دیگه مونده :) به ا
مولوی
اگر یکی را ک دوستش داری از دست بدهی، بخشی از وجودت همراه با او از دست می رود. مانند خانه ای متروکه اسیر تنهایی ای تلخ می شوی. ناقص می مانی.
خلأ محبوب از دست رفته را همچون رازی، درونت حفظ می کنی. چنان زخمی است ک با گذشت زمان، هر قدر هم طولانی، باز تسکین نمی یابد.
چنان زخمی است ک حتی زمانی ک خوب شود، باز خون چکان است.
گمان می کنی دیگر هیچ گاه نخواهی خندید. سبک نخواهی شد. زندگی ات ب کورمال کورمال رفتن در تاريکي شبیه می شود؛ بی آنکه پیش رویت را ب
همیشه وقتی میدونم تکلیفم چیه، حتی اگه اون تکلیف ناامیدکننده باشه، حالم بهتره. یعنی وقتایی که بین دو تا چیز گیر میکنم آشفته ترین میشم. مثل مثلاً بین دعوا و آشتی. بین موندن و رفتن. چون توی این شرایط درسته که آدم نصفش هنوز باور داره به اینکه درست میشه ولی نصفشم درگیر ترس و نگرانی ناشی از خرابی احتمالیه. برای همین به نظرم گیر کردن تو تاريکي مطلق، هر چند به اندازه یافتن روشنایی دل انگیز نیست، اما بهتر از اینه که نصف نصف از هر کدوم داشته باشی. چون
عاشق میگوید وقتی همه کس منم، با که بجنگم؟ وقتی من همهام، با که در خود بجنگم؟ همه در من به جنگاند و همه در من به آشتی. تاريکي آنگاه است که چهره میپوشانم و نور آنگاه که حجاب میگشایم.
سفرهی ستارگان تنم تا بیانتها گسترده.
حلمی | کتاب لامکان
موسیقی: [Sigur Rós - Valtari [Full Album Stream
سکوت شب همه جا را فرا گرفت.
تاريکي، روی هیاهوی روزانه، لحاف کشید.
چشمهایی که به ستاره ها خیره شده بودند، زیر این نور آبی دودو میزدند.
کم کم لالایی جیرجیرکها هم منحنی هیپنوتیزم باد و رقص شاخه های درختان را به بی نهایت میبرد.
پلک میزدم.
پرده ای سیاه پایین می آمد و سپس بالا میرفت و آسمان را دوباره نمایان میکرد.
تا لحظه ای که نمیدانستم
آخرین فرودش خواهد بود.
(قصر ذهن من-6) / (این مطلب، کمی طولانی هست. اما امیدوارم ازش لذت ببرید :))
ادامه مطلب
این هفته ی خوابگاه خیلی یه جوری میگذره. از شنبه اش معلومه. با این که تازه از خونه اومدم؛ دلم میخواد زود برگردم. دلم چای خوردنای این موقع و توی حیاط نشستنامونو میخواد؛ نه اینکه الان توی اتاق توی خوابگاه، روی تخت، توی تاريکي، گوشی دستم باشه و عین جغد به سیاهی های دور و برم خیره بشم :)
وقتی به فردا فکر می کنم یه جوری میشم :|
حالا باز الان قابل تحمل تره، دوره ی امتحانا خیلی بدرترم میشه. بچه های اتاقمون امتحاناشون خیلی زودتر از من تموم میشه، من می مون
جلد اول…پافصل نزدهم
نبرد
از خواب بیدار شدم هنوز خورشید طلوع نکرده بود ، به فکر خوابی که دیده بودم
افتادم واقعا عجیب بود مردی دیدمکه ظاهرش چندان دیدنی نبود شنلی که پوشیده
بود و کلاه شنل باعث شده بود صورتش در تاريکي پنهان بماند اما چیزی که
عجیب بود چشماش بود ، چشمانش در آن تاريکي که شنل ایجاد کرده بود
میدرخشیدند به رنگ آبی انگار رعد و برقی در چشماش ایجاد شده بود ، ظاهرش
باعث وحشت میشد همچنان منو نگاه میکرد ، نمیدوم چقدر زمان سپری شد که صدای
جلد اول…پافصل نزدهم
نبرد
از خواب بیدار شدم هنوز خورشید طلوع نکرده بود ، به فکر خوابی که دیده بودم
افتادم واقعا عجیب بود مردی دیدمکه ظاهرش چندان دیدنی نبود شنلی که پوشیده
بود و کلاه شنل باعث شده بود صورتش در تاريکي پنهان بماند اما چیزی که
عجیب بود چشماش بود ، چشمانش در آن تاريکي که شنل ایجاد کرده بود
میدرخشیدند به رنگ آبی انگار رعد و برقی در چشماش ایجاد شده بود ، ظاهرش
باعث وحشت میشد همچنان منو نگاه میکرد ، نمیدوم چقدر زمان سپری شد که صدای
چه دنیای خوب و قشنگی فصلها می چرخند
فصل زیبای بهار , فصل پاییز قشنگ ,
کبککان می خوانند
و نسیم از هر سو بوی ریحان و شقایق رو به هم آمیخته
صبح زیبایی از نور شفق می تابد
و غروبی دیگر , شب به زیبایی و تاريکي خود خاموش است
چه قشنگ است اینجا , همه رنگ است دنیا
همه جا ازادی , همه جا جشن و سرور
ابرها سایه ای از اتش خورشید قشنگ , بر زمین می پوشند
اسمان ابی بود
, نور مهتابی از قرص ماه بود تابان
و درختانی از هر نوع میوه , ارام خوابیده
که تو باش
ساز ادبیات استان هیچ کوک نیست. گاه و بی گاه انقدر صدای خارج می زنذ، که ،آدم را یاد تفکرات خارجی نشینانی چون مخملباف و سروش می انذازد. متاسفانه بعد از قدرت گرفتن الف. ن، نشریه ای حیات پیدا کرد، که از همان ابتدا نوید تاريکي محض را در وادی فرهنگ و ادب استان می داد. نشریه ای که حتی مقامات عالی استان را توان مقابله با آن را نداشتند. تفکرات دگراندیشانه مسئول این نشریه و جاه طلبی های او در نزد نگارنده این متن آدم را یاد کیف انگلیسی انداخت. با این تفاو
خداوندا دلم خون است پُر درد
که این باران با میهن چهاکرد
غم شیراز نتوان کرد فراموش
فغان و نالها را مانده در گوش
لباس عید و شادی بود برتن
دمی دیگر وطن گردید مدفن
بود جانسوزآن غم . بی مدیری
چرا تدبیر نشد از این اسیری
زیکدم برفنا رفت شادیِ شهر
زمین و آسمان با او چرا قهر
مصیبت بروطن افزون تلمبار
مهیب سیل خروشان راپدیدار
گلستان درنوردید با خراسان
بتاخت برپایتخت کُشتی آسان
تن گیلانیان زخم کر
داشتم به بچهمارمولک آنشب فکر میکردم که توی تاريکي راهرو دیدماش؛ خسته و خوابآلود بودم؛آنقدری که یادم نمیآید آن جسم سنگین چه بود؛ فقط میدانم گذاشتمش روی مارمولک تا به درک واصل شود که نشد. صبح آمدیم و دیدیم بچهمارمولک دماش را جا گذاشته و رفته! یا سوسک آن روز عصر که یکهو رفت زیر تخت و در نیامد؛ یا عنکبوتی که ماهها روی سقف هال زندگی میکرد و حالا نیست. کجا رفتند؟ شاید از یه سوراخی به دنیای زیرزمین. به این فکر میکنم که اگر ز
دانلود فیلم ترکی Yanimda Kal 2018 با من بمان با زیرنویس فارسی
دانلود فیلم Yanimda Kal 2018 با لینک مستقیم
کیفیت ۷۲۰ فیلم اضافه شد
ژانر: رمانتیک کارگردان: Mustafa Ugur Yagcioglu بازیگران: Caglar Ertugrul, Meric Aral, Murat Aygen نویسنده: Çaglar Yurtl امتیاز : ۷٫۴/۱۰ کیفیت: ۷۲۰p فرمت: Mkv حجم: ۱۴۰۰ MB زبان: ترکی مکانهای فیلمبرداری: استانبول، ترکیه خلاصه داستان : امیر یک مرد خوش تیپ، غنی و موفق در سیزده سالگی است. او به یک خانواده کارگران متولد شد و به تحصیل پرداخت. او روز و شب با قرار دادن همه چی
در اوج گرمای تابستان،حرف عشق تو که به میان می آیدباز هم بوی تلخِ پاییزی دیگر، از انتهای شهریور،می پیچد در کوچه باغ خاموش دل من.و در آغاز مهرِ نامهربانِ خزان های بی تویی؛صبح به صبح سلام می دهم به آفتابی کهفروغ چهره ی دل آرای تو را،در شعاع های بی جانش نمی گستراند.و انتهای هر شبتسلیم تاريکي محض می شوم، تا سحری دیگر.و باز هم فلق می رسد، و من همچنان حیران و سرگردان،نشسته ام، به تماشای عبور ثانیه هاو دریغ که، بی تو چنان آرام میگذرد روزگارم که گو
ملقمه ای از طعم گس "راهنمای مردن با گیاهان دارویی"، شعف پختن لازانیا واسه دوستات،دلهره ی از دست رفتن تصاویر رویاهای قدیم،ترس به راحتی از مدار خارج شدن.مثه اون الکترون لایه ی آخر که با کم ترین نیرویی برای همیشه هویتشو از دست میده. و تلخی چند سوال: تاکی اوج هر احساس مهمی به قعر چاه میرسه؟از شرم حضور تا خجالت و خواستن و ترس از دست دادن و هزاران احساس دیگه،میشه یه آینه رو به قلبم که انعکاسش تا اعماق تاريکي چاه منو میبرهتا کی از تو کم بیارم؟
تا حالا روی یک خط مستقیم راه رفتید؟ تا حالا شده پاتون رو روی سرامیکی بذارید بدون اینکه روی مرزش با سرامیک کناری بره؟ تاحالا به پاهاتون نگاه کردید که هر گام رو چطور برمیدارید؟ در این مواقع به چی فکر میکنید؟ این درست زمانیست که کلی افکار متفاوت از ذهنتون عبور میکنه و اگر یکی بپرسه به چی فکر میکردید حتی نمیتونید انتخاب کنید و یکی رو تعریف کنید!
درست همون شبهایی که رو دست پدرم خوابم میبره یا خودمو تو آغوش مادرم میاندازم و در دلِ تاریک
سلام
دوستان من امیرم دانشج هستم من با سه تا از دوستام تو خونه اجاره ای تو شهر
شیراز درس میخوندیم خونه خیلی قدیمی بود صاحبشم یک پیر زن هست
اسم دوستام علی سجاد محسن شب بود قرار گذاشتم که شام بیرون بخوریم
من که ادم شیرازی هستم حوصلم نمیشد باخطر همین هممون پول دادیم به محسن که بره و از بیرون فست فود بخره بیاد ما داشتیم درس میخوندیم که از زیر زمین همش صدا میومد یکهو علی کفری شد گفت بیاین بریم ببینیم چیه من گفتم حوصلم نم
+ دَرها رو بستم روت تا احساسِ آرامش کنم
+ خسته ام.
+ دلم گرفته
+ اینجا بازم شد خونه آخرم.
+ تو به سخاوت شهره تری تا ما به نیاز. تو به بخشیدن راغب تری تا ما به تکدّی. فقط تویی که سزاوار خواستنی و خواهش. فقط از آستان توست که رواست.
+ خدایا من کجا میرم؟ کجای جاده دلتنگه؟
+ به تاريکي گرفتارم، شبم گم کرده مهتاب ُ.
+ من از تکرار بی زارم.
و آخرین خاطرهی امروز هم اینکه ما قبلا خونهمون حیاطدار و بزرگ بود، باغچههای بزرگ، درخت انجیر و انگور و انار و گوجهسبز و کلی گل مختلف و رنگارنگ و پیست دوچرخهسواری داشت! اون جلوی حیاط هم یه اتاق بزرگ متروک داشتیم. اتاقش گوشهی دنج من بود که میرفتم توش خیالبافی میکردم، کتاب میخوندم، جدول حل میکردم، بازی میکردم و گاهی که نمازمو تا دم قضا شدن به تاخیر مینداختم اونجا یواشکی نماز میخوندم! این اتاق یه زیرزمین هم داشت. زیرزمینش
دمون اصولا به ارواح خبیثی گفته میشود که غلامان شیطان یا لوسیفر هستند. آنها موجوداتی خبیث تر و قوی تر از کاکودیمون ها هستند و مانند فرشتگان موجوداتی مستقل هستند ولی پر از نفرت و گناه و پلیدی.
آنچه هستند تنها شر و پلیدی و تاريکي و نفرت است. آنها موجودات قلمرو تاریک هستند.
ادامه مطلب
من عاشق فیلمای ترسناکم ولی خب این بیشتر هیجان انگیز بود تا ترسناک
دیدن این ژانر فیلم تو تاريکي شب حدودا 1 به بعد چیزیه که آدرنالین خونتونو به شدت بالا میبره
و خب من و داداشم دیشب این فیلمو ساعت 2 شب دیدیم
بریم که ادامه مطلب نقدش کنیم
البته دیدم کلمه نقد اشتباهه چون من نکات منفی فیلمو تقریبا میشه گفت نمیگم
پس اسمشو میذارم نقد کوتاهِ مثبت
ادامه مطلب
مراسم جشن سال نو یاقوت ها در یاقوتستان یکی از جمهوری های روسیه برگزار شد. به گزارش چفچفک، یاقوت ها یا یاکوت ها گروهی از مردم ترک در منطقه یاقوتستان میباشند.
قوم یاقوت نیز بیشتر در ناحیه یاقوتستان در فدراسیون روسیه و همچنین ناحیه آمور، ماگادان، ساخالین و نواحی خودمختار ایونکی و تایمور زندگی میکنند.
یاقوت ها از نظر اقتصادی و جغرافیایی به دو گروه عمده تقسیم میشوند. یاقوت های شمالی به طور سنتی ماهیگیر و شکارچي میباشند؛ در حالی
هر روز که میگذره، تاريکي این فکر که بخش زیبای زندگی من تموم شده بیشتر قلبم رو فرا میگیره. بزرگترین خوشی من در زندگی محاصره شدن توسط افرادی که دوست داشتم بود. وقتیکه مهاجرت کردم هم من در زندگی اون ها کمرنگ میشدم و هم اونها در زندگی من. و همگی ما با زندگی به اصلاح جدید خودمون کنار میومدیم و جلو می رفتیم اما همیشه احساس میکردیم یک چیزی سر جاش نیست و هر از گاهی زیر پامون خالی میشد. علاوه بر این فاصله که خودش به تنهایی خود بار دوری رو به دوش میکشه،
دانلود فیلم ترکی Yanimda Kal 2018 با من بمان با زیرنویس فارسی
دانلود فیلم Yanimda Kal 2018 با لینک مستقیم
کیفیت ۷۲۰ فیلم اضافه شد
زیرنویس به زودی اضافه می شود
ژانر: رمانتیک کارگردان: Mustafa Ugur Yagcioglu بازیگران: Caglar Ertugrul, Meric Aral, Murat Aygen نویسنده: Çaglar Yurtl امتیاز : ۷٫۴/۱۰ کیفیت: ۷۲۰p فرمت: Mkv حجم: ۱۴۰۰ MB زبان: ترکی مکانهای فیلمبرداری: استانبول، ترکیه خلاصه داستان : امیر یک مرد خوش تیپ، غنی و موفق در سیزده سالگی است. او به یک خانواده کارگران متولد شد و
آدم باید چقدر قوی باشه که جا نزنه ؟ اینو از خودم پرسیدم وقتی تو راه برگشت به خونه بودم. آدم باید چقدر قوی باشه و چقدر کلمه داشته باشه که برای خودش از امید بگه ؟ بگه که زندگی سیاه نیست درحالی که وسط تاريکي وایستاده! یجوریم که انگار رو لبهی دره موندم و ت که بخورم مقصدم مرگه . ولی نمیتونم از کنار پرتگاه بیام کنار. اونجا موندم و به خودم میگم که زندگی سیاه نیست ، آدما سیاه نیستن، قلبت سیاه نیست . بعد میخوام که این حرفها رو باور کنم . باورم میکنم .
دانلود آهنگ جدید آرمان اسماعیلی سخته
Download New Music Arman Esmaeili Sakhte
آهنگ آرمان اسماعیلی بنام سخته
تو نیستی و از این دوری چشام بی وقفه میباره
شدم مثل یه فانوسی که تاريکي رو دوست داره
موزیک و تنظیم: آرمین اسماعیلی+ترانه: دانش عسکری
ادامه مطلب
ماها موجودات عجیبی هستیم، از شما چه پنهان وقتی خیره می شوم به آنسوی خط زرد، مِیلی در من سر به فلک می کشد که همین حالا بپر! و یا وقتی به آن سیاه مطلق زل می زنم چیزی در درونم به قلیان می افتد که بدو! و نگاهم را می م. انگار یک هیولای بزرگی درونمان خفته که گاهی فقط یک قلقلک کوچک می تواند بیدارش کند و ما را به نیستی ببرد. دارم فکر می کنم در کجاهای زندگی، در چه لحظه هایی، این هیولای درونمان بیرون آمده و مارا وادار کرده از خط زرد بپریم و پریدیم و تکه ای
بیرون خوابیدیم تو حیاط چهارتایی.اون سه تا خواب رفتن و من از شدت نور زیاد ماه که امشب همه جا رو روشن کرده نتونستم بخوابم.اومدم داخل و الان یه باد خنکی میاد و دارم تو تاريکي عزیزِ جانِ فریدون رو گوش میکنم؛ دیده بر رهت دارم، در دل شب تارم، در غم تو بیمارم، تا دوباره برگردی، بر هر کرانه رفته ای، به یک بهانه رفته ای، دلم نشانه رفته ای، بجویمت ز بی نشان ها، دوباره پیش من بیا، ببین که میشود به پا، نوای شور و نغمه ها، ز کوه و دشت و آسمان ها.
شبها چه قدر ه
دامنۀ چهره ها
7245
به قلم دامنه. به نام خدا
کاه و کوهگر از هر باد چون بیدی بلرزیاگر کوهی شَوی، کاهی نیَرزی
یعنی چنانچه در برابر بادها (=دشمنان، دسیسهگران، حسودان و بدسِگالان)، مانند بید، لرزه بر اندامت بیفتد، کوه هم اگر باشی، به پَرِ کاه نمیارزی!
حکیم بزرگمهر. بازنشر دامنه
نکته بگویم:
حکیم بزرگمهر، چون قدرتِ روحی و مقاوم داشت در برابر کَسری» چون کوهی ستَبر (=سخت) ایستاد و نگذاشت پادشاه، مردم را به جُرمِ مَزدکیشدن، از بین ببرد. او گفت م
پای این دکمه ها ک می نشینم، ذهن قفل کرده ای دارم. می نویسم، تنها برای شادی دلم. می نویسم چون ک تنهایی زیاد دیده ام و می آیم اینجا، چون گوشی برای گفتن کلمات را با دهان ندارم و می گویم اینها را با دست هایم، ک شاید ببیند چشمی. و شاید نبیند اما اینگونه لیک، تنها فقط نمی دانم، ک چقدر اینجا تنهایم. و ندانستنش زنده نگه می دارد من را، ک ساعت ها می نشینم پای وبلاگ خالی ـم، ک شاید کسی اتفاقی باز کند اینجا را. و دلم برای خودم می سوزد، ک اندکی کم کند احساس تنفر
نمیدونم حالا که هوا گرم شده و پنجرهها باز، شما هم با گردهمایی ات دور لامپ مشکل دارین یا نه. امشب وقتی دیوار رو نگاه کردم و اون سیاهیِ حاصل از اجماع حضور رو دیدم، اولش با خودم گفتم چه غریزهی خوبی، هر کجا که باشی تو رو به سمت نور رهنمون میکنه. ولی بعد فکر کردم حتی اگه تو رو دور یه مهتابی گیر بندازه.؟
چندین سال پیش به زندگیای که در بطن هر هسته و دونهای نهفتهاس جذب شده بودم، اینکه بالقوه بدونی مسیر رشدت چطور باید باشه و فقط منتظر ف
( رفیق بی کَلک )
مادرِ من مادرِ من
ای همه یِ باورِ من
یادم میاد اون قدیما
زمستونا ، تابستونا
وقتی شب از راه میرسید
تاريکي از پنجره ها
سَر میکشید به خونه ها
بغض تو گلوم پیله میکرد
غم تو دلم گولّه میشد
اونوقت تو بودی از پسِ
غصه ها در میومدی
زمستونایِ سرد سرد
پشت در خونه یِ گرم
برف تو کوچه قُلّه میشد
آتشِ غصه هایِ من
خاموش میشد با خنده هات
گرمی و آرامشِ آن
اطاقِ سردم تو بودی
شادابی و سرخیِ این
چهره یِ زردم تو بودی
رو راست بگم مادرِ من
دوایِ دردم تو
نشستم توو تاريکي این اتاق
که دنیام بعد تو رنگی نشد
یه جوری به این خونه حس داشتی
که تا وقتی بودی کلنگی نشد
نشستم به حرفات فک می کنم
به احساسی که ریشه هامو سوزوند
به ساکی که از توو کمد کوچ کرد
به چتری که روو چوب لباسی نموند
نگو خاطراتی که دارم ازت
یه روز درد دوری رو کم می کنه
هنوزم به عکسات زل می زنم
هنوزم چشات اذیتم می کنه
من عادت ندارم لباسی به جز
لباسی که دوس داشتیو تن کنم
فقط کافیه اسم تو برده شه
که سیگارو برعکس روشن کنم
چقد بگذره تا تو یادم
مانتو پانچ، شلوار گت دار، روسری ساتن مشکی و صندل های زندایی که یک سایز برایم بزرگ تر بود و این ترکیب فاجعه که انگار به تنم زار میزد را به خودم پوشاندم و صورتم را شسته نشسته جواب اسنپی ِ پراید سفید با پلاک ط ۲۱ » را دادم و به سرعت برق و باد خودم را جلوی ماشین رساندم و سلامی با زور به راننده تحویل دادم .
نگاه متعجبش را اما تحویل نگرفتم و وسایلشان را توی ماشین جا دادم و بوس فرستادم و خدافظی کردم . اما ترجیح دادم جای نگاه کردن به ماشین تا محو شدنش
فقط در همین حد بدون که دیشب همان شب مهتابی تاریک خلوت کنار رودخانه خروشان و نسیمی بود که میگفتم.
بدون اینکه برنامهبریزم برای چنین فضایی، اون شرایط به وجود آمد.
چند تا کلید واژه میگم برای گفتن حرفم. شاید بعدا بیام تکمیلش کنم
موتور سواری
یاد گرفتن موتور سواری
خلوت، رودخونه، صدای زیبای آب و نور خیلی کم توی تاريکي شب که مثل نور مهتاب بود.
چشمایی که برق میزدند.
خجالتی که در عمق صدا و حرکاتش میدیدم
بو کردن لباسهای جامانده من. عطر تنم رو ا
چرخ و فلک قدیمیِ از کار افتاده، همیشه بالایِ تپۀ نزدیک آبشار بود. قرار هم نبود که جایی برود. آثار زنگ زدگی رویش، مثلِ مویی سپید، نشان از عمر و تجربهاش بود. بالا و پایین رفتنش برایِ همیشه متوقف شده بود و در نقطۀای ما بین بالا و پایین ثابت شده بود. شب و روزش فرقی نداشت وقتی ثابت و بی حرکت، خیره به گذر زمان بود. تنهایِ تنها شده بود. نه صدای خندۀ دختر بچهای را با بالا بردنش میشنید و نه صدای همهمهی آدم بزرگها را. دلش برای بچههایی که سوار بر
از آدمای جدید خسته ام از تمام مراسمات خسته ام آدم هایی که می نشینند روبه روی یک دیگر نظر می دهند میپرسند و بعد از هر نتیجه منفی همگی در سکوت مینشینن و در نگاهشان پر از حرفست که من از ترجمه تک تکشان بیزارم برای همین سرم را می اندازم پایین و دوباره سعی میکنم خودم باشم بخندم و فراموش کنم خانوادم چه انتظاری ازم دارن .
دفعه اخر چنان خورد شدم که نه حرفی برای گفتن داشتم نه رویی برای نگاه کردن به چشمان تک تکشان دلم نمی خواست خدا را صدا کنم یادم هست فردا
دوباره من و این باد صبحگاهی دم مدرسه!
رفتم توی کشتزار؛ یونجه کاشته اند. بگی نگی هوای سردی ست.
چه خوب که موسیقی هست!
صبح زود، هیراد را که می خواستم ببرم خانه ی مادرم، بیدار بود. پرسید:"چرا آدم های ماقبل تاریخ از تاريکي می ترسیدن؟"
گفتم:"چون دنیاشون خیلی محدود بود."
بعد در تمام راه تا مدرسه به این فکر می کردم که بشر آیا واقعا به جایی رسیده است یا این که همه ی این ها یک بازی بیش نیست؟
خیلی چیزها که از قدیم بوده، حالا هم که هست؛ فقط ظاهرش تغیی
خانه:زنگ زدن.حرکت ده دقیقه بعد.اردبیل:گم کردن مسیر.مدد از ویز.راه اشتباهی.تاريکي و ظلمات.alamot.چراغ خاموش.ظلمات مطلق تاريکي.خلخال:شام.استراحت در زیر زمین رستوران.بیخوابی.قرص.چهارده بار فندک را گم کردن و سیزده بار پیدا کردن.خانم دکتر میگه این نشونهی خوبیه.من قرصامو میخورم مادر.گیسوم:با yan benimle.دریا.خوف همیشهگی.نشستن در ساحل.قرص.تماشای دخترکی در حال شنا.خندههایشان.قصهی نجات یافتن پیرمردی ۸۷،ساله در ۸۶ دقیقه.اطلاع از نظامی بودن اقوام
یک: از تو اتاق شنیدم که داشت به مامانم میگفت: بچه تر که بودم منتظر بودم اسی بزرگ بشه و غذاهای ایتالیایی و مدرن بپزه و من بخورم. آخه تو و مامان قدیمی هستین و غذاهاتون هم قدیمیه. ولی اسی بچه است و میتونه غذاهای جدید یاد بگیره. اما نمیدونستم وقتی اسی بزرگ شد خودش منتظره یکی دیگه براش غذا بپزه!
دو: برنامه شبام اینه که تو تاريکي، گوشی دستم بگیرم و بعد از یه مدت کوتاه با شنیدن یه صدای وحشتناک بیخ گوشم از جام بپرم و داییم بگه نترس نترس! و پاشم چراغ رو رو
دلایل روشن نشدن لامپ یخچال فریزر شارپ:در این مطلب ما عواملی که موجب میشود که یخچال فریزر شارپ وارد عصر
تاريکي شود را برای شما شرح میدهیم. با پیروی از پیشنهاد های زیر میتوانید امیدوار
باشید که یخچال فریزر شارپ شما روشن شود. اگر دانش فنی کافی یا وسایل مورد نیاز را
ندارید به شدن پیشنهاد میکنیم که تعمیر لامپ یخچال فریزر شارپ را به یک تعمیرکار
حرفهای یخچال فریزر شارپ بسپارید.
ادامه مطلب
خیلی وقت است که دلم میگیرد در این کوچه های خاک گرفته و باریک دنیا.این
دنیایی که هر روزش سخت می گذرد بر آدم های ساده
ای که می خواهند خودشان
باشند.
آدم هایی که برای تزئین و فریب دیگران، جلد مهربانی نشده اند! و خالص و
ناب مهر می ورزند .
آدم های بی ریایی که برای بیشتر به دست آوردنِ دنیا،
حاضر نیستند کمتر چشم بگشایند به دیدن اطرافشان.
همه را دوست دارند از نور
و روشنی نمی گریزند و غرق در تاريکي خویش نیستند.
با مهر و ماه و آب و
گیاه و پرندگان م
غریبه از تو، غریبه با خودم. دور افتاده از تمامِ خود بودنم. توی پیچ ها و مسیر هایی نامربوط و جدید. توی یک رقابتِ ناخواسته کثیف، توی داستانی نانوشته سر برآورده ام و آنجا، با گیاهی معمولی چندان تفاوتی نخواهم داشت. توی این داستانِ "اهمیت نداشتن". یک جور هایی کمرنگ تر از قبل و نامرئی، قدم می زنم با کفش هایم، اگر بفهمی. خالی از حماسه روی خطی صاف، خالی از تمامِ خود بودنم. از یاد بردن خاطرات و آدم دیگری شدن، برایت همه ی اینها کافی نیست؟ کمتر مخاطب شدنت ا
هرمان هسه آلمانی را بسیار پسندیدم .عجیب و غریب انگار شخص خود من است! انقدر انگار شخص خود من است که احساس می کنم دندانهای پیشین فک پائینش هم مثل مال من به جرمگیری احتیاج دارد!
هیجان انگیز ترین چیزی که دمیان دارد می گوید این است که در تو کسی هست که از همه چیز تو خبر دارد و ریز و درشت خطاهایی که از تو سر می زند از اراده او نشات می گیرد و او سعیش را می کند که تو را به شکل منحصر به خود شخص خود تو به راهی ببرد که دلش می خواهد. به راهی که نهایتا کل زندگی ت
مشکلات مردها، به چیزهایی مثل نژاد، پول و شغل برمیگرده؛ اما مشکل اصلی زن ها
فقط حول یه موضوع می گرده:
آن ها (زن) به دنیا آمده اند.
اوریانا فالاچی
_____________________________________________
حالِ این روزهام؟ بد، بدون هیچ دلخوشی.
چرا باید دختر به دنیا بیام؟ چرا تو این کشور؟ چرا تو این زمان؟
تو این کشور یه دختر، یه زن هر چقدر هم مستقل باشه و تلاش کنه بازم جزو املاک شخصی مردها حساب میشه.
تا وقتی بچ
به نام خالق طبیعت روحپرور
سینهاش را گشوده بود تا هوای مردگی روحش را ترک کند.
رکود و س را تا به انتها رفته و چیزی جز تاريکي در آن نیافته.
خسته از سی پر از سردی، راه به اشتباه را برگشت زد تا راهی جدید را در
آغاز، به آغاز بنشیند.
آینه به دست گرفته و سفری را به تماشا نشست که خود نقش اول آن را به
همراهی نشسته بود. سفری که تنها مسافرش خودش بود. فرصتی پیش
آمده، تا با مرور سفر از سرگذشته دوباره فرصتی را به دست آورد تا راههای
به اشتباه قدم زده
هیچ آدم عاقلی رو دیدی که تو این هوای گرم پیاده روی کنه؟این روزا گرما به زمین می کوبه و من بر جاده.هر روز حد اقل 6 تا 8 کیلومتر راه میرم امروز ساعت 19:30 دقیقه رفتم بیرون بخشی از راه رو در تاريکي قدم زدم.وقتی به خونه رسیدم یه دستم شیر محلی بود که مستقیم از پستون گاو خریدم!به خونه که رسیدم سر و کله ی نازنینیم خیس عرق بود وسایلو که گذاشتم بی درنگ رفتم حموم، خودمو و همه ی لباسامو شستم جای شما خالی عجب کیفی داد.بر عکس همه ی آدم و عالم که میگن زمستون خوبه م
کتابخانه خوبی داشت. چوبی و کاهیرنگ
و براق. پنج شش ردیف دراز از کتابهای رنگارنگ که هر کدام شده بود شبیه یک جعبه
مدادرنگی. از آنجاییکه عمق کتابخانه زیاد بود، جلوی کتابها را حسابی شلوغ کرده
بودند. تمام اشیاء تزئینی عالم آنجا نماینده داشتند؛ مجسمه جن آفریقایی، گلدان
کاکتوسهای مثلثی، اسطورههای سِلتی، قاب عکسهای سیاهوسفید، صلیب و تسبیح و
گوشواره، خوشنویسیهای اعلا و غیرخوانا، کوه آتشفشان، نقاشیهای درِپیت و انواع
سنگ و کل
دونگــــُل کیــنه خــدا , چَنـــدی قشنگه پـَرَکـِس
بِس اِیــــا فیس ُکنه ، ای مو به قــُربوِن چـَکِـس
مَهنه ، وَختی
کــــه پـَلا بــور گُــلُم یــا سَرِ تیس
میشِکـــالی کـــه کِمیــن کِــِردِه بـه پُشتِ دَفَـکِس
کُنـــج لـَو
خالسه تـــا دیـــم ، گــُدُم لــُر نیــــدوم
ار کـــه
شــاه دِلــــمه پـاک نبـــازُم بــه تَکِـس
وا وریسـتـــم
کــــه سَـرِ مَنــدِنـِه مِــن مالُم نـی
داره جــــارُم
ایـــزَنِــه اشــرفـــیــــای لَـ
با یکی از فارغالتحصیلان تازه کنکور داده که قبلا توی اتوبوس هممسیر بودیم صحبت میکردم. حرف زیاد زدیم، از همون بحثـهای سابق منطقی، دینی، عقیدتی و بولشت! راستش عقایدش واسهی من جالب نیست! دوست ندارم بهشون فکر کنم. دوست ندارم وقتی خدا رو انکار میکنه تاییدش کنم یا وقتی به مقدسات دینی توهین میکنه بهش نگم "خفه شو".
دیروز به یکی از بلاگرها هم گفتم "فقط آتئیست نشو!". نمیدونم! شاید فکر میکنم باید یه خدایی باشه که وقتی رسیدی به pitch black بری تکیه بدی به
شهید علی اصغرموفق
وی در شهرستان بافق استان یزد سال 1344 دیده به جهان گشود.
در سن 19 سالگی زمانی که رشتهمکانیکدانشگاه پذیرفته شده بود عازم جبهه میشود و در عملیات بدر در اسفند سال 1363شرق دجله به شهادت میرسد.
بخشی از وصیتنامه
ای آرامش قلوب و ای آرامش دهنده دلها توای مهربان ترین مهربانان تو که از سیاه چاله ظلمت تاريکي مرا به سرزمین نور هدایت کردی بنده تو که در برابرت دلم در حجابست و روحم آلوده و عقلم از هواپرستی مغلوبست و طاعتم اند
گل قهر و آشتی (نام علمی: Mimosa pudica) یا گل حساس گیاهی یکساله یا چند ساله با خصوصیتِ نادرِ واکنش به تکان یا شکستن است. این گیاه به حرکت واکنش سریع نشان داده و وقتی به هر قسمت از آن دست میزنید برگهای کوچک همان قسمت، خود را جمع میکند ، مثل یک موجود زنده که قهر کرده باشد و حدوداً بعد از ۴–۵ دقیقه برگهایش را باز میکند که به مثابه آشتی کردن اوست. این گیاه بومی آمریکای جنوبی وآمریکای مرکزی است. گل قهر و آشتی بیشتر به خاطر حرکات سریع گیاهی شناخته
درباره این سایت