عمه یاسمن، عمه یکی از دوستای نزدیکمه و خیلی گردن من حق داره؛ خیلی کمسنوسالتر از چیزی که هست نشون میده، خیلی شادوشنگوله و همیشه بوی شکلات میده؛ همیشه مانتوی بلند و مشکیِ گشاد میپوشه با کتونیهای رنگووارنگ و یه کیف زنونه بزرگ؛ به نظرم حتمن یه نفر باید بهش بگه که چقدر ترکیب اون نوع کتونی و مانتو مسخره به نظر میرسه؛ هر سالی که میبینمش از سال قبلش چاقتر و گندهتر شده و البته پختهتر و سنگینتر؛ خیلی خوشاخلاقه و خیلی به من محب
عروسی پیمان هم به خوشی تمام شد.
وقتی با ساقدوش هاش وارد سالن شد و یکی یکی با مهمان ها دست داد یا روبوسی کرد، بغضم گرفت. انگار تصویرهایی از گذشته تا حال پیش چشمم به سرعت مرور شد.
شب خوبی بود؛ پیمان پرانرژی و شاداب بود و بچه ها از عادل و یوسف و رحمان و رامین و بقیه، سنگ تمام گذاشتند و لحظه های قشنگی شکل گرفت. خانواده ی داداش ایرج و داداش هوشنگ -که پسرعمو و دامادمان است- از قدیم یک خانه بودند و بچه هایشان با هم بزرگ شدند. از روزی که هر خانواده در یک
مسجد دیگر جای نشستن نداشت. پر از مهمان های عروسی بود. قرار بود بعد از نماز، عقد پسرعمو و دخترعمو خوانده شود. عقد علی(ع) پسر ابیطالب و فاطمه(س) دختر محمد(ص) رسول خدا.
همهمه ای بود. پیامبر(ع) شروع به صحبت کرد. همه ساکت شدند.
قبل از خواندن خطبه گفت: این افتخار فقط برای فاطمه است که عقدش را جبرئیل پیشاپیش، روبه روی صف فرشتگان و در آسمان چهارم خوانده است.»
ای مردم و ای بزرگان قریش! من به خواستگاری تان از فاطمه پاسخ نه» ندادم؛ بلکه این خداوند بود ک
یه سال و خردهای پیش عموی
ما صد میلیون تومن داد دست دوتا پسرهاش. به هر کدومشون. گفت با این ۱۰۰ تومن هر کاری
میخواین بکنین. اون موقع دلار ۳ و۴۰۰ بود. این دو نفر خوشحال بودن که یهو نفری
۱۰۰ میلیون تومن پول بهشون رسیده. یکی از پسرعموها ۵ تومن گذاشت رو پولش و رفت یه رنوی
۱۰۵ تومنی خرید. عاشق تفریح و جاده و عشق و حاله. همیشه یا تلو تلو میخوره یا یه چیزی
دود میکنه. به این معروفه که تا حالا یه روز هم تو زندگیش کار نکرده.
اون یکی پسرعمو ۱۰۰ تومنش
رو ر
درباره این سایت