اوهوم.کلمه ای است که این روزا رایجه بین دختر و پسر ها و حتی سالخورده های زندگیمون.داریم مث آب خوردن ازش استفاده میکنیم تو مراوده هامون.چیز عجیبی نیست شاید اکثرا معنی بله را بده اما کاش وقتی داریم تو دنیای شیشه ای و مجازیمون ازش استفاده میکنیمحداقل وُیسشو بدیم یا که اصلا بدونیم در مقابل کی داریم ازش استفاده میکنیم.چون معنایش لذت زندگی و نفرت روزگار رو توام بهت میده. حالا این کلمه شده تیکه کلام من، نه به خاطر اینکه منم میخوام ساده بگم و ر
دلم برای دخترکوچولوی همسایه یه ذره شده! چند روزه یا مهمون داریم و یا من کار دارم:/ درنتیجه نمیتونم برم بیارمش. صداش همش تو گوشمه. بچم نمیتونه جمله بسازه هنوز*__* کلمه به کلمه منظورشو میرسونه و خیلیی باحال و شیرین کلمه ها رو ادا میکنه. هر دفعه که میارمش خونه، یه چند کلمه به دایره لغاتش اضافه شده.
فعلا با دیدن فیلماش سر میکنم و از دیدنشون انرژی میگیرم.
این نی نی ها چه ها نمیکنن با دل آدم:) . هر حرکتشون یه دلبری محسوب میشه.
این یادداشت یک دلیل طولانی دارد: اعتقاد به انفجار، به عصیان، به بدی و ناهمواری آدمیزاد، به حقانیت عطش، حقانیت شر، به حماقت و امید من*، به عشق تو، بله، بههرحال کلمهی عشق، کلمهیی که از آن میترسم و متنفرم، عشقی که در توست، که در من است، و بی هیچ باوری، و پر از باور، میتوان آن را گفت، نوشت، این همان ویرانهیی ست، که از آبادترین آبادیِ ساختِ آدمیزاد، خواستنیتر و خرمتر است. دیگر چه بنویسم؟ دو کلمه، چند کلمه، یک نفس، یک بو، صدایی از رهای
نیاز به یک کلمه دارم
کلمه ای که مرا از روی زمین بردارد.
من مثلِ ساعتی مریضم
و به دقت درد می کشم
سکوت تانکی ست که بر زمین فکرهایم می چرخدو
علامت می گذارد
از روی همین علامت ها دکتر
نقشه ی جغرافیایی روحم را روی میز می کشد
و با تاثر دست بر علامت ها می گذارد:
ــ چه چاله های عمیقی!
خندیدن در خانه ای که می سوخت ـ شهرام شیدایی
.
پ.ن: فکر ک
چند روزه میخوام بیام و از "Colloid" بگم.یادم میاد کم سن و سال تر که بودم زنگ شیمی دبیر برای اولین بار کلمه" suspension"به زبون آورد!یه کلمه که هیچ وقت تا به اون روز نشنیده بودمش،دوستش داشتم و فکر میکردم اونطور که باید نمیتونن درست تلفظش کنن!حس خوب من از اون زمان تا به الان هنوز نسبت به این کلمه باقی مونده.سوسپانسیون!این کلمه اولین و اخرین کلمه ای که دوست داشتم نبود و نیست.
بعد خوندن اجباریِ شیمی با کلوئید آشنا شدم،پلیمر هم کلمه جالبیه!
از این رو دوست دا
یه پسر جوون و پدر تقریبا پیری یه خوونه قدیمی دارن، اینا میوه میفروشن جلو خونشون، فروششونم بد نیست امشب با مرده حرف میزدم ملکت چقد میارزه، میگه متری ۵۰ تومنم بخوان نمیدمش! آخرش گفت دو تومن میخواستنش ولی ندادم، منم دیگه چیزی نگفتم اما واقعا اینا دیگه کین ؟؟؟خونه کلنگی و داغون، خودت و پسرت تا صب بیدار باشی که میوه هاتو نزنه (۲۴ ساعته بازه) آخرش که چی؟ این واقعا زندگیه؟دو تومن بگیر، با ۱۴۰۰ یه آپارتمان خووب بخر، ۱۰۰ تومن بده یه ماشین بنداز
قبل ترها، خیلی بیشتر توی دنیای خودم بودم و کمتر حرف می زدم.
نوشتن برام خیلی راحت تر بود تا رو به رو صحبت کردن و دلیلشم این بود که می خواستم اونچه در ذهن دارم رو منتقل کنم.
شاید برای یک نامه چند خطی، چند ساعت وقت می ذاشتم، یا برای یه پست توی وبلاگ شخصی. اما آخرش می شد همون چیزی که توی ذهنم بود. دست کم این بود که بارها بهش فکر کرده بودم تا اونچه دقیقا توی ذهنم هست رو بنویسم.
یکی از باحالی های زندگی این بود که جای نوشتن یه متن، چندتا کلمه پیدا کنی و گف
دور هم نشستیم و داریم از قدیم حرف میزنیم، از بچگیمون. میگم من بهشکل عجیبی برای بزرگ شدن عجله داشتم، برای مدرسه رفتن، برای هجدهسالگی به بعد و جالب اینه که الآن هم اصلاً دلم نمیخواد به گذشته برگردم و هنوز هم برای آینده یهکَمَکی شوقوذوق دارم؛ تنها دلتنگیام برای عزیزانی هستش که از دستشون دادم.
ناشناختهها بهخاطر ناشناخته بودنشون جذابن و بهنظرم همینه که من رو به آینده علاقهمند میکنه. خب مطمئناً زندگی من طوری نیست که هر
Widget کلمه ای هست که از ترکیب دو کلمه Window و Gadget ایجاد شده است.یعنی یه اپلیکیشن یا ابزار کوچیک که میتونه داخل صفحه وب نصب و اجرا بشه. داخل صفحات گوشیتون شاید دیده باشین اینو. مثلا میشه یه تقویم یا دفتر یادداشت کوچیک رو روی صفحه تون بیارید یا اپ پخش موسیقی و. .
بهاءالدین خرمشاهی:درباره فناوری چند کلمه توضیح بدهم: در اینکه این کلمه با تشدید یا تخفیف نون تلفظ شود، بحثی نیست و اکنون تلفظ با تشدید بیشتر شنیده می شود؛ ولی اگر یک روز تشدیدش حذف شد، سخت نگیریم. دوم اینکه این کلمه را روی هم بنویسیم، سوم: این کلمه از فن و پسوند آوری ساخته شده است؛ و پسوند آوری وقتی مرکب نویسی شود، مد یا کلاه آن می افتد. چهارم و مهم تر از همه اینکه آوری را بن و ماده آوردن / آوریدن نگیریم و ندانیم؛ بلکه این پسوند از وری است: ناماو
عرض کنم حضور با سعادت شما، هاشم خان دماوندی ِ چارشونه و لوطی که ذکر خیر شخصیتش در سریال زیبا و با اصالت "شهرزاد" را قبلا هم اینجاگفته ام وقتی معشوق قدیمی اش "قرص قمر "را از دست داد و در سکوت و پنهانی عزادارش بود به شهرزاد گفت: "عروس! عشق مثل جنگ می مونه ، اولش آسونه ، آخرش سخت ِ و فراموش کردنش محال ". خواستم بنویسم که مسئله ی دست و پنجه نرم کردن با محالات در واقع همخوابگی با مرگ است . آدمیزاد آبستن رنج می شود از آن و تا فارغ نشود از این بار ، در می
دختره اسم پروفایلش جوجو بود!دو ساعت باهاش فک زدم.آخرش ازش پرسیدم چن سالته؟میگه ۴۹ سالمه! خب لامصب جوجو چیه؟!تو الان یه شتـرمرغ بالغـی :))))))))))))))))))))
به تو از دور سلام . به سلیمانِ جهان از طرف مور سلام !
+ میلاد امام حسین(علیهالسلام) و اعیاد شعبانیه مبارک :)
++ آهنگ خوب شاد نداشتم همون قبلیها رو گوش کنید خلاصه :)
+++ آخرش یه روز حالمون تو چند کلمه خلاصه میشه : پای پیاده ، کربلا ، بینالحرمین ، شب ، نمنم بارون
کلمهها توی سرم رژه میرن. بینظم، بیهدف، بیفرمانده. چشمام رو که میبندم صداشون رو میشنوم، چشمام رو که باز میکنم صداشون رو میشنوم. هیچ آهنگی، شعری، دکلمهای، حرفی، سکوتی نمیتونه آرومشون کنه؛ اما تا زمانی که این کلمهها، جملههای سؤالی رو نسازن یه نیمچه آرامشی دارم.
من توی خواب و بیداری، توی تمام لحظات خنده و گریه، توی تکتک ثانیههایی که با درس و کار و یللیتللی سرم رو گرم میکنم، توی عکسهایی که میبینم، توی حرفهایی
به من گفت: و تو در فلان جا، زیبا، رعنا، دلخواه و دلکش بودی همیشه وقتی می خواهد چیزی را توصیف کند با کلمات کوتاهِ بین ویرگول دار این کار را می کند . به نظر من می تواند هایکو نویس خوبی باشد، این را چون ذوق مرگ تعریفش از خودم هستم نمی گویم . ذوق مرگی از من گذشته . این طور وقت ها وقتی تشکر و خواهش می کنم می گفتم ، سریع می گفت : اینها تعریف نیست ، توصیف است . و من توصیف کردنش را دوست دارم مثلا در این مثال ،آن درکی که از کلمه ی دلکش دارد آن برداشتی که
گردو» در گویشهای مختلف زبان گیلکی:
تۊیهدروار: هۊز
شامرزا: خۊز
طالقان: جؤز
پیلارۊدبار: وؤز/ یۊز
گیلان ؤ مازندران: آغۊز/ اغۊز
اشکور ؤ سیاکؤلؤرۊد: گردکان/ گؤرکان/ گرکن
تصویر زیر میکس نظر حسندوست و چئونگ درباره ریشهٔ کلمه آغۊز است.
با توجه به کلمه هخامنشی اپگۊد» که چئونگ ثبت کرده است، صورتهای دارای واج ز» در زبانهای جنوبغربی ایرانی از جمله فارسی دخیلند.
همچنین در زبان گیلکی غۊز هوردن {=شانهها را بالا دادن} از همین ریشه وجود دارد.
دیروز موس موس ح رو کردم، امروز دوباره بلاکم کرد. خیلی خرم و این خریت حالم رو بد کرده. روز با گندی شروع شد اما نباید همینجور ادامه پیدا کنه.
پاشو دختر دنیا به آخرش که نرسیده که؟ گند زدی مثل هزاران بار دیگه و خب پا میشی.
درس بگیر همین.
پا شو برو حموم و بعد قهوه و کتاب و زندگی. هیچ وقت دیر نیست.
دارم تمام سعیم رو میکنم که حتی اسمش رو هم سرچ نکنم و افسار افکار و احساساتم رو ندم دستش. به هرحال همیشه باید برای بدترین چیزها آماده بود.انتظارِ کشندهاییه رو دارم تجربه میکنم.میدونم آخرش هم چیزی میشه که تو میخوای اما کمکم کن. خیلی.
گذاشتن کامنت در اول چندین خط به صورت همزمان
ابتدا یک فایل متنی را در برنامه vim باز نماییددر ابتدای محدوده ctrl+v را بزنید و سپس محدوده را مشخص نمایید و سپس دکمه Shift+I را بزنید تا به حالت insert mode بروید -در حالت insert mode کاراکتر # را در ابتدای محدوده تایپ کنیدو سپس ESC را بزنید-هم اکنون کل محدوده تبدیل به کامنت شده است
نکته: با کاراکتر e به انتهای کلمه خواهید رفت
نکته: با de کلمه جاری را پاک خواهید کرد
معلم علوم اجتماعی چهار سال دبیرستانم را خیلی دوست داشتم. خانم جعفری محبوب نبود. خیلی از هم مدرسه ای هایم او را به سخت گیری می شناختند اما من جور دیگری دوستش داشتم. او هم مرا دوست داشت. آن سال ها برخلاف الان برونگرا و اهل گپ و گفت و خنده و شوخی بودم. همین می شد که احتمالا تا از چیزی ناراحت می شدم همه می فهمیدند. روزهای سوم دبیرستان بود که در حیاط مدرسه به مریم گفتم که به پوچی رسیدم. مریم خندید. من هم الان به آن روز و آن حرف می خندم. چه می دانستم پوچی
اصولا ۱۶ تا ۱۸ سالگی اوج شکلگیری عقاید و شخصیته.منم که اون موقع جوگیر کتابهای شریعتی بودم و افکارم دور و ور همون کتابا میچرخید.خیلی هم عشق بحث و کلکل بودم که "ببین،اون چیزی که فکر میکنی اونطور نیست،اینطوره"،ذهنم بسته اما کمی روزنه داشت برای تنفس.سر همین کلکلها بود که وارد بحثی از فرگشت شدم.اولین بار بود که کلمه فرگشت رو میشنیدم و کلا برام غریبه بود.با یکی که سر همین موضوع بحث میکردم (الان که فکر میکنم میبینم من که اولین بار بود حتی کل
اصولا ۱۶ تا ۱۸ سالگی اوج شکلگیری عقاید و شخصیته.منم که اون موقع جوگیر کتابهای شریعتی بودم و افکارم دور و ور همون کتابا میچرخید.خیلی هم عشق بحث و کلکل بودم که "ببین،اون چیزی که فکر میکنی اونطور نیست،اینطوره"،ذهنم بسته اما کمی روزنه داشت برای تنفس.سر همین کلکلها بود که وارد بحثی از فرگشت شدم.اولین بار بود که کلمه فرگشت رو میشنیدم و کلا برام غریبه بود.با یکی که سر همین موضوع بحث میکردم (الان که فکر میکنم میبینم من که اولین بار بود حتی کل
گاها برای گفتن حرف دلت نمیخواد از کلمات بزرگو جملات فلسفی استفاده کنی گفتن یه کلمه ساده براش کافیه حالا اگه بخوای اون کلمه ساده رو معنی کنی یه دنیاس واسه همین مهتاب ساده میگم دوســــــــــت دارم»ممنون واسه همه خوبیات23 دی 93
- شده تا حالا با کسی برخورد کنین که به دلتون بشینه؟
+ آره ولی به دلشون ننشستم.
- یعنی چی؟
+یعنی قبلن یه نفر به دلشون نشسته بود.
- آدم نمیدونه با شما چه جوری حرف بزنه!
+چرا؟ من که حرف عجیب غریبی نزدم. گاهی آدم دلش میخواد با یه نفر دو کلمه حرف بزنه
- خب؟
+اونوقت اگه اون نخواد دو کلمه حرف اینو بشنوه چی میشه؟
- خب میره سراغ یه نفر دیگه!
+ اگه نشد؟
- اونقد میگرده تا پیدا کنه.
+راههای دیگهم هست.
- مثلن؟
+مثلن از خودش میپرسه من چرا باید یه نفرو احتیاج دا
گیک ( Geek) اصطلاحی هست که برای متخصص یا علاقهمند رایانه بکار می رود . کلمه گیک ( geek ) در گذشته نوعی توهین محسوب میشد و به معنی دیوانه یا احمق بود،اما به مرور زمان و بعد از انقلاب دیجیتال، تغییر معنا داد .
گیکها کارها را انجام میدهند چون از آنها لذت میبرند؛ یا در آنها مجالی برای ارزیابی قابلیتهایشان میبینند. مشوق اولیه آنان پول یا شهرت نیست. گیکها معمولاً تمرکز بر موضوعی را مهمتر از نیاز به پذیرش اجتماعی میبینند. به همین دلیل،
بسم الله
میگفتند:دعوایی پیش آمد. پسری پادرمیانی کرد. پسری زد. پسری مُرد. دوست پولدارِ همان پسرِ صواب کردهی کباب شده، بهش گفت تو قتل را گردن بگیر من نجاتت میدهم. دیه را میدهم آزادت میکنم. گردن گرفت. بخاطر دوستش! پشت میلهها افتاد. قصاص. حرف خانوادهی پسر کشته شده یک کلمهی چهار حرفی بود. قصاص. و لاغیر. پسر از قسمِ دروغینی که برای به گردن گرفتن قتل بود توبه کرد. دوستش دیه را میداد و آزادش میکرد؟ پسر در زندان حافظ قرآن شد. پسر اعدام شد.
شاید بار اولی باشد که دلم یار میخواهد، فقط بدین خاطر که حرف بزنم و حرف بزنم و حرف بزنم. بیمنت. بینگرانی. بیلاپوشانی. بدون آنکه گمان کنی آخرش مجبوری چندبرابر پشیمان شوی از تک تک کلماتی که گفتهای. راستی گفته بودم که تا حالا با کسی حرفهای معمولی نزدهام، مگر آنکه بعدش کرور کرور پشیمان شدهام؟
با پسرخاله کل انداخته بودم سر بازی! میگفت من و پسردایی همه رو میبریم. گفتم اگه من و پسردایی باهم تیم بشیم از تو و پسردایی قوی تر میشیم. گفت ما حتی از تو و داداشت هم میبریم! گفتم من بهت رحم کردم که اسم داداشمو نیاوردم! حالا که خودت خواستی پس مسابقه میدیم ببینیم کیا قوی ترن!
فکر میکنید چی شد؟
آخرش من و پسرخاله باهم گروه شدیم و از داداش و پسردایی بردیم! =))
ساعت ١١:٣٠ زنگ زد بهم و یه ربع صحبت کردیم. بهش گفتم بیدارى این موقع؟ گفت آآآره گفتم آخه معمولا زود میخوابیدى صداى ماشین میومد، گفتم پشت فرمونى؟
گفت آره، آبادان بودم و دارم میرم خونه، تولد مامان بزرگ بود.
کلى صحبت کردیم، حتى از وقتى که اومده بودن تهران بیشتر!
آخرش پرسیدم چقد دیگه میرسى خونه؟ گفت رسیدم
زنگ زده بود که پشت فرمون خوابش نبره
#بابا
عصر ده دقیقه توی سالن دویدم. جا برای 90 کالری خوراکی باز کردم.
الان هم رفتم هرچی توی یخچال داشتیم را خالی کردم توی دیگه، که بشود سوپ.
راستش سوپ هم جز چیزهایی هست که خوشحالم می کند.
فرقی هم نمی کند تابستان باشد یا زمستان. در هر حالتی با خوردنش، انگار که معجون نیروزایی را خورده باشم، انرژی مضاعف می گیرم.
قبل ها فکر می کردم بقیه ی آدم ها هم مثل من سوپ دوست دارند.
بعد فهمیدم خارجی ها این را پیش غذا می خورند، آقایان چون سیرشان نمی کند بهش به دیده تحقیر
کاشکی وقتی دارم چراغ خاموش، مخفیانه، بدون ترس و واهمه، بدون اندیشیدن به عواقبش، و حتی بدون ذره ای انگیزه مرزهای غم و اندوهگین بودن رو رد میکنم یکی باشه مث پدافند مرزهای یه کشور منو هم سرنگون کنه.خوب میشد. نه؟!کاش مرزهای غم حصاربندی، دیواری، یا حتی خطی داشتن که بگن نیا، وارد نشو، که اگه اینکارو کنی نابود میشی.چرا داخل جزیره ی غم اخطار معنایی نداره چرا خودشون ما رو میکشونن اون تو و آخرش حبس ابد بهمون میخوره.کاشکی حبس ابد میخورد نه حرص ابد.کا
یکی از خوبی های اپلیکیشن های شبکه های اجتماعی داخلی اینه که اعضای فعال نمونه های خارجی دیگه اینجا نیستن. ( خیلی دوست داشتم بجای کلمه فعال ازیه کلمه درخور استفاده کنم. ولی سعی کردم خویشتن دار باشم! ) اول اینکه تند تند پیام میدن. مجبوری جواب بدی. وگرنه ناراحت میشن و میگن چرا ج ن؟! دوم اینکه تو گروه ها هم پیام میدن. که هیچی به اطلاعات آدم اضافه نمیکنه؛ من که اصلا نمیخوندم. بعدش دوباره ناراحت میشن که چقدر بی احساس و بی لیاقتین! این همه پیام فرستادم. و
روزها مثل فشنگ از اسلحه خارج و سپری میشن.اومدم عسلویه و الان حدود ۷ روز هست که سر کار هستم.همون کار قبلیه البته یه خورده چالش های عجیب تر.در کل بدک پیش نمیره.از خیلی از مشکلات هم از نظر مکانی فاصله گرفتم ولی از نظر ذهنی نه.!
الان یه پام توی بازرسی هست و یه پام توی دفتر فنی!!!دارم به هر دو واحد کمک میکنم.
ته دلم ناراحت نیست.حس میکنم آخرش آینده منو به طرف روشناییش میکشه.خبری نیستا!!!همینجوری الکی حس میکنم.
اصلا دوست دارم حس کنم.فضولی؟؟؟!!!!
بسم الله
برایش مینویسم
mi amas vin kaj vi amas min
میخندد
ترجمه میکند
می عمه س وین (و این) کاج . وی عمه س مین
میگوید مین آخرش را نفهمیده
و من
و منی که دیگر نمیتوانم روی پا بند شوم. میخندم. بلند. خیلی بلند. اینکه میخندم خیلی خوب است. اینکه خیلی بلند میخندم خیلی خیلی خوب است. اما قشنگتر از همهی اینها، همان حرفی است که بارها گفتهام. بعضی آدمها فقط باید بخندند. این آدمها وقتی میخندند تو هم خوشحالی. آدمقشنگها همین شکلیاند. :)
راستی
معنی کلمه ترول ( troll )
ترول ( troll ) چیست ؟
ترول ( troll ) کیست ؟
ترول (به انگلیسی: Troll) معنی رایج آن اوباش اینترنتی می باشد و در فرهنگ اینترنتی به افرادی گفته میشود که با رفتار مخرب در فضای اینترنت به دنبال جلب نظر کاربران، ایجاد تشنج و بیان مطالب محرک و توهینآمیز هستند.
ترول ( troll ) یا همان اوباش اینترنتی فردی است که در اتاقهای گفتگو، تالارها، وب نوشتها یا تارنماهای کاربر-محور پیامهایی ارسال میکند که حاوی مطالب ناراحتکننده یا جنجالبران
این حالت رو که وقتی پر از حرفی ولی وقتی پای گفتن یا نوشتنشون میاد دقیقه ها خیره می شی نه کلمه ای برای گفتن پیدا میکنی و نه نوشتن، درک نمی کنم.کمی فکر.
کمی تکان خوردن لبها
تعدادی خطوط عجیب روی کاغذ
و در نهایت رها کردن همه چیز و لبخند زدن
و بر میگردی به واقعیت
اما اینبار تمام آن حرفهای نگفته به سنگینی سابق نیستند.
نه گفته ای شان و نه نوشته ای اما احساس رهایی از آنها کاملا حس می شوند.
چقدر عجیب.
کمی سکوت،
و رهایی.
واقعا چرا من تا الان این کتاب رو نخونده بودم؟ خب شاید خودم بدونم چرا
برای اینکه در زمان و مکان درست این کتاب در اختیارم قرار گرفته، کلمه به کلمه ش رو میتونم کاملا بفهمم و حس کنم و لذت ببرم از اینکه میدونم چی به چیه، خیلی خوشحالم که دارم میخونمش، تعداد صفحات زیادی نداره صد صفحه شاید ولی عجب اعجازی در این صفحات هست و من 54 صفحه ش رو خوندم امروز.
چقدر دوست داشتنی هستید شما کاترین پاندر
و باید یه تشکر و قدردانی بسیار ویژه داشته باشم از گیتی خوشدل عز
از شکست نترسید. شما بارها شکست خوردید حتی اگه یادتون نباشه : اولین باری که سعی کردید راه برید افتادید مگه نه؟ اولین باری که سعی کردید شنا کنید داشتید غرق می شدید مگه نه؟ اولین باری که سعی کردید توپ رو گل کنید به خارج رفت مگه نه؟ نگران تعداد دفعات شکستتون نباشید، نگران تعداد دفعاتی باشید که می تونستید سعی کنید ولی نکردید.
_____________________________________________
تو ذهنتون شکست چه معنی ای داره؟ چی رو شکست تلقی می کنید؟
من میگم شکست یعنی ناامید شدن، یعنی دست
شبکه ی پویا رو نگاه می کنم، یه ه داره خودش رو معرفی می کنه به بچه ها. همینطور که حرکت میکنه میگه مرسی که با من میاید چون من اگه شنا نکنم غرق میشم:/
آخرش میگه من همه چیز میخورم،یهو میاد سمت دوربین وبا صدای خبیث میگه حواستون باشه نخورمتون:|
خو من با این قد و هیکلم زهرم ترکید، بچه ی بینوا چجور اینو نگاه کنه خو؟+میدونستید هواپیما ها هم سرما میخورن؟ اگه نمی دونستید شبکه پویا رو نگاه کنید تا بدونید:/
اسمها روی هوا ساخته نمیشوند و پشتوانه مفهومی دارند و طبعا بهتر است که از عنوانهای استفاده کنیم که مفهوم دقیقتری را از آن دستگاه/مجموعه به مخاطب منتقل میکنند.
وقتی ما مثلا به جای کلمه نیروی انتظامی، همواره از کلمه Police استفاده میکنیم، باید هم شاهد این باشیم که بخشی از جامعه نسبت به عملکرد نیروی انتظامی دچار کج فهمی شود و نیروی انتظامی را در حد ارشاد کردن تنزل دهد.
انتظامی: انتظامی . [ اِ ت ِ] (ص نسبی ) منسوب به انتظام . (فرهنگ فارسی معین
داستان کوتاه چیست؟ داستان کوتاه حجم خیلی کمی نسبت به رمان دارد در داستان کوتاه نویسنده نباید به حاشیه پردازی کند. داستان کوتاه شامل داستانک داستان بلند و داستان نیمه بلند است. بحث ما، داستان کوتاه است. داستان کوتاه معمولاً بین ۲، ۳، ۴، ۵، ۶، ۷ و ۸ صفحه است. داستان کوتاه ممکن است هزار کلمه دو هزار کلمه یا پنج هزار کلمه داشته باشد. داستان کوتاه تنها یک شخصیت قهرمان دارد. یک شخصیت در تمامی حوادث حضور دارد. زندگی یک فرد یا نهایتا سه شخصیت
بسم الله الرحمن الرحیم
نکته:
در آیات کریمه ی قرآن حکیم ک دقت می کنیم می بینیم در 115 جایگاه و موطن، کلمه ی بسم » آمده و در چهار جایگاه و موطن، کلمه ی باسم ». در 115 جایگاه، بدون الف » و در چهار جایگاه، با الف ».
نکته:
در آیات حکیم قرآن مجید، در آن 115 موطن و جایگاه، بسم الله » است و در آن چهار موطن و جایگاه، بسم ربّ ».
پس اسم الله » را مفهوم و تجلّی و ظهوری است و اسم ربّ » را مفهوم و تجلّی و ظهوری دیگر.
آنجا ظهور و تجلّی در مقام الوهیّت است و ای
فقط برقصید.
امروز به طرز وحشتناکی ناامید بودم بعد تصمیم گرفتم کمک مادرم کنم یکم حالم بهتر شد ولی آخرش مثل تمام شب هایی که توی خوابگاه دلتنگی و حال بد من رو میکشوند وسط سالن ورزشی و اهنگی کوردی میزاشتم و با تمام وجودم می رقصیدم می رقصیدم می رقصیدم تا آدم جدیدی متولد می شد زهرایی آرام انسانی که تمام درد ها و غصه هایش با تمام حرکاتش ریخته بود و من بودم یک دختر نورانی.
امشبم رقصیدم بعد آرام گرفتم نمازم رو خواندم و بعد دعا کردم حالا حالم خوبه و وقتش
بودن توی یه اتاق متوسط رو به بزرگ با حدود 32 عدد بچه ی شیطون خوش میگذره یا نوعی شکنجه س؟
امروز منی که خاله نمیشم خاله ی همون سی و دوتا وروجک بلا بودم :d فقط دقت داشته باشید چه خاله ی خل و چلی رو گذاشته بودن مراقب اونا باشه.
یه جا من که خودمو روی صندلی های کوچیک بچه ها جا کرده بودم و داشتم به دختری که تازه اومده بود داخل نقاشی میدادم تا رنگ بزنه، یه دختر دیگه اومده بود پشت میزم و مدام یه جمله میگفت که به معنای واقعی یه کلمه شم نفهمیدم.
گفتمش:چی؟؟؟ ت
یک غمی روی دلم هست، خدا میداند
که چهها میرود از ذهن و چهها میماند
زخمهاییست که در آینهام پیدا نیست
میچکد درد، ولی خاطرهها میماند
راهمان از هم اگر دور و جدا نیست، چرا
هرچه من میدوم این فاصلهها میماند؟
میدهی وعدهی آسانی بعد از سختی
آخرش میروم و این گلهها میماند
چه برایم به جا گذاشتهای؟ همهی آنچه هست دور و برم
این تمام غنیمتم از توست: نامههایت، امید مختصرم
همه را از برم، قلم به قلم، واژههای تو آسمان من است
گفتهای از گذشتهها بگذر من ولی با تو باز همسفرم
میکشم بر تنی که میلرزد، یک به یک این حروف روشن را
چه حقیرند پیش این خورشید، همه ابرهای روی سرم
واژه هایت مرا بغل شده و در دلم لحظه لحظه حل شده و
قطره قطره مرا عسل شدهاند، در گلوگاه بغضهای ترم
این که تکثیر میشود در من، سرطان طلایی کلم
زیر پست یه پیج با نویسنده ش بحثم شد
اسم پیج chera raha khonbas هست .
در آخر متهم شدم به توجیه خیانت ، و فمینیست بودن
خب اگه میدونستم ادامه رمان این پیج تهش منجر میشه ب اینکه نویسنده زن دوم بشه عمرا اگه میخوندم
خدایا هیچ وقت من را در چنین شرایط قرار نده
البته مطابق گفته های نویسنده مجبور به ازدواج دوم شده ولی باز دلبریش برای شوهرش و عشقش برام قابل هضم نبود کلا اعصابم خرد شد
آخرش بلاکش کردم
و اینکه ناراحتم تو جامعه ای زندگی می کنم که زن دو
دلم میخواد بنویسم، از همه چیز.از این که دوس دارم رانندگی یاد بگیرم، از این که امروز سر مراسم بلهبرون حمید، یه تکه از گوشت مرغ رو داشتم میجویدم و هی میجویدم و هی میخواستم قورت بدم و نمیشد و صبا کنارم نشسته بود و جفتمون نشسته بودیم به در درون گریستن، که در این موقعیت خطیر باید چه کنیم، آخرش بعد از یه ربع تلاش، بالاخره رها شدم ازش. از این که با صبا Mary Poppins Returns رو دیدم و در کمال حیرتم خستهکننده بود، از این که تازه الان دیدم ساعت ۱:۵۰ است
یکی از اساسی ترین مشخصه های هر زیان برنامه نویسی مجموعه انواع داده است که پشتیبانی می کند. زبان دارت انواع زیر را پشتیبانی می کند:
اعداد
رشته ها
بولین
لیست ها
مپ ها
اعداد
نوع عددی در دارت برای نمایش ثابت های عددی استفاده می شود. این نوع خود به دو زیر نوع تقسیم می شود
نوع صحیح: این نوع برای نمایش اعداد بدون بخش اعشاری استفاده می شود. مثلا عدد ۱۰ کلمه ی کلیدی int معرف این نوع در دارت است.
نوع اعشاری: این نوه برای نمایش اعداد با بخش اعشاری استفاده می
حالا ما نه با این کار داریم که چرا کی روزه میگیره یا نه، نه میذاریم کسی ازمون بپرسه چرا روزه میگیری یا نه؛ چون غالباً نه ما درست دربارۀ این مسائل صحبت میکنیم، نه کسی، و کلاً هم قصد توجیه خودمون یا کسی رو نداریم؛ ولی وجداناً چرا وقتی در جواب به روزهای؟» میگیم آره»، چُنین متعجب میشید؟ خب اگه میخوای جواب مد نظر خودت رو بشنوی چرا اصلاً میپرسی؟
و به همین صفحۀ مضحک تاپبلاگ نودوشیش قسم هرکی بیاد اینجا بحث عقیدتی راه بندازه چُنان
لباس های کاموایی را که دیگر برای بچه هایش کوچک شده بودند را میداد میشکافتیم تا از کاموایش برای بالش و چیزهای دیگر استفاده کند. به ازای مقداری که میشکافتیم 25 تومن میداد. آن زمان 25 تومان پول یک بستنی قیفی بود. همان بستنی قیفی هایی که سفید و صورتی بودند و فقط یک تکه نایلون کوچک رویش را پوشانده بود و در یخچال نگهداری میکردند. خانه ی عمه تهران بود، از 14 سالگی که ازدواج کرده بود رفته بود تهران. تهران برای من در خانه ی عمه خلاصه میشد. تهران برای من بوی
من پسری بودم که برای خوشحالی و شادی هام دلیل نمیخواستم، من برای خنده هام نیاز به هیچ جوک و حرف و صحنه ی خنده داری نداشتم.
تمام اون زمان هایی رو یادم میاد که وقتی دلم خنده های حال خوب کنی میخواست یهو میزدم زیر خنده، اونقدی از ته دل بود که همه شوکه میشدن میخواستن بدونن چِم شده،
فکر میکردن اتفاقی افتاده، اما فارغ از اینکه من برای خندیدن های بی محابا م نیاز به فلسفه و منطق و حادثه نداشتم.
همه ی اون روزهایی رو یادم میاد که هی میگفتن مگه دیوونه ای؟
یادمه اون موقع ها که خیلی دوسش داشتم بعضی وقتا باهاش تو ذهنمحرف میزدم.هنوزم پن شیش روز یه بار میزنم.در حد چند تا نگاه و کلمهاستاد عکاسی مون منو یادش میندازه گاهیلاغریش،موهای روی دستش،طرز گرفتن دوربین توی دستش و برآمدگیروی شلوارش
آقا من که نگفتم کنکوریمگفتم؟ شما از کجا می دونید؟دیشب پنجره های اتاق رو توری زدم و بعد خوابیدم اما تا صبح هر یک ساعت یه بار بیدار میشدمآخرش ساعت هفت بیدار شدم و تا یازده و نیم صبحانه خوردیم و جمع کردیم و شستیم بعدش رفتم حموم و اومدم بیرون و یه ربع درگیر موهام بودم و بعد غذا خوردم و نماز خوندم و حاضر شدم و بابام بردم سر جلسه :)) رفتم سوار سرویس شدم و کنار یه دختر تپل و سبزه نشستم . طبق معمول حرف زدم باهاش من همیشه دو کلمه اول رو می گم و بعد ملت اد
اکثر مدیران سایت ها این دغدغه را دارند که سایت ما با کلمه کلیدی مد نظر ما در چه صفحه ای از گوگل قرار دارد
امروز می خواهم شما را با نرم افزارGoogle Monitor آشنا کنم سایت های بسیاری هستند که کلمات کلیدی شما را چک می کنند اما با فارسی تطابق ندارند یا اینکه نتیجه نهایی درستی ندارند
برای شروع جستجوی کلمه کلیدی ابتده نرم افزار Google Monitor را نصب نمایید از منوی project گزینه add url را انتخاب و آدرس سایت خود را اضافه نمایید سپس از گزینه Keywords کلمه کلیدی سایت خود را و
نفت مایعی غلیظ و افروختنی است. در حالت طبیعی به صورت مایع بوده و رنگ آن قهوه ای مایل به سیاه است و در برابر نور انعکاسی ؛ رنگ سبز به خصوصی از خود نشان می دهد. نفت خام بوی تندی دارد و در لایه های بالایی بخش هایی از پوسته ی کره ی زمین یافت می شود.
ریشه ی واژه ی نفت از واژه ی اوستایی «نافتا» است و در برخی منابع قدیمی به صورت نفط نیز آمده است. کلمه ی نفت در زبان انگلیسی پترولیوم نامیده می شود و از دو کلمه ی پترو (لغت یونانی کلمه ی سنگ) و اولئوم (روغ
توی تالار عمومی کتابخونه نشسته بودم و نمیدونم داشتم برای یادگیری کدوم کلمه از کدوم منبع، روند جدیدم رو میرفتم که این جمله به ذهنم رسید و توی نُت گوشیام نوشتمش: یادگیری کلمات سخت توی زبانهای خارجی یه نمیتونمی توی خودش داره که چون میدونی به تونستم تبدیل میشه، شیرینه.
حالا دارم فکر میکنم این یادگیری کلمات جدید، ساختن عبارات و حتی مفاهیم جدید هرقدر هم برای من جالب و مهم و ارزشمند باشه، گاهی آزاردهنده است. آزارش اونجایی بهم میرسه
دنیا مثل یه ساندویچی میمونه که دادن میگن 1 ساعت وقت داری بخوریش. خوردی که هیچی نوش جونت اما اگه تو این یک ساعته نخوریش ازت میگیریمش میندازیمش دور حالا هر بهانه ای هم میخوای داشته باشی داشته باش. این که سیری این که استرس داری این که دندونت درد می کنه به ما ربطی نداره ما فقط اون یک ساعت رو میشناسیم بعد اون ازت میگیرنش هیچ کلکی هم این وسط وجود نداره بتونی یک ساعت رو بکنی یک ساعت و یک دقیقه.
دقیقا به ما یه عمر محدود دادن و باید ازش استفاده کنیم این ک
۱.خب دوباره رفتم تو سایت و دیدم و متوجه شدم که الف نشدمخب بازم خدا رو شکر به جز شما به کس دیگه ای نگفته بودم خخخخخدا لعنت کنه کسیو که سیستم گلستان رو راه اندازی کرد -_-مزخرف تر ازین سیستم نداریم واقعا!!به هر حال یکمی پوکر شدم چون این ترم به معنای واقعی کلمه خودمو پا.ره کردم(با عرض عذرخواهی)و درس خوندم. اگه پاتولوژی عوضی یکم زحمت میداد به خودش و اون سه برگه ای که واسش جواب نوشته بودمو میخوند یکمی نمره ام بیشتر میشد و.هعی ولش بابا آخرش که همه یه مد
مردی مسن با پیراهن سفید و ریشهای زده شده و موهایی که اکثراً سفید بودند، کنارم نشست. روزنامهای را در دست چپش که انگشتر عقیقی هم داشت گرفته بود. تلفنش زنگ خورد و با معذرت خواهی از من گوشی را جواب داد! نفهمیدم که معذرت خواهیاش برایِ چی بود چون ما وسط هیچ بحثی نبودیم. و حتی یه کلمههم باهم حرف نزده بودیم! با این حال گفتم: خواهش میکنم. کسی که پشت تلفن بود داشت یک ریز حرف میزد. اینو از سکوتهایِ طولانیِ این ور خط فهمیدم. مرد مسن داشت توضیح می
دیدید میگن فحش هرچی رکیک تر دوستی صمیمی تر؟ من این مدلی نیستم اصلا! یعنی وقتهایی ک قرار باشه حرف بد بزنم خودم بیشتر از همه اذیت میشم و واقعا حالم بد میشه!!!مثلا با شقایق ک دیگه میگیم ما هیــــــــــــــچ رودروایسی ای با هم نداریم اصلا تو زبونم نمیچرخه حتی از کلمات کنایه ای استفاده کنم!!!مثلا با زهرا نهایتا تو اوج خنده و اینا بیشور تهشِ!!! مثلا پارسال ک گ**ه نخور 2 بار یهو بش گفتم بعدش واقعا ی جوری شده بودم:/ بیشتر از 2-3 بار پشت سر هم بهش بگم شفته !مع
❶ چهارشنبه 5 تیرماه، تهران، از خوابگاه تا انجمن
روز قبلش را با شینگانگ چِن گذراندیم. در این دو هفته هربار خواستم بنشینم و مفصل از آن روزِ عجیبوغریب بنویسم، نشده. علیالحساب، اگر مشتاقید، این متن کوتاه که برای روزنامهشریف نوشتم را نگاهی بیندازید تا بعدن مفصل از آن روز حرف بزنم. اما.
چهارشنبه، 4 صبح از خواب بیدار شدم. روز آخر اقامتم در تهران بود. باید سوالهای امتحانی را طرح میکردم و برای یکی از مدرسههای یزد میفرستادم. ساعت
دهم محرّم که عاشوراى حسینى یعنى روز شهادت حضرت امام سیّد الشهداء ابى عبداللَّه الحسین و اصحاب و انصارش علیهم السلام در سرزمین کربلاست، در آغاز مصادف با روز بیست و یکم مهرماه باستانى بوده است.
کلمه 991
از 1001کلمه جلد هفت
علامه حسن زاده آملی
یه سوپه خوشمزه درست کردم تو خوابگاه که نگو و نپرس!!
خیلی راحت درست میشه!!
سوپ جو و قارچ الیت رو درست کردم تو یه قابلمه بعدش
تو یه قابلمه ی دیگه نودالیت سبزیجات درست کردم.
بعدش این نودالیت که آماده شد
ریختمش تو سوپ!!!بعدش جعفری تازه رو خورد کردم ریختم
توشو یه مزه ی عاااالی داد بهش!!لیموی تازه هم ریختم آخرش.
برای کنار غذا یه خورده جعفری رو خورد کردم و با
پیاز خلالی و آبلیمو مخلوط کردم!!
امتحان کنین!!
طی یک اقدام ناگهانی پا میشیم میریم بیرون که مثلا یکم یادمون بره فردا/پسفردا نتایج رو میخوان بزنن،ولی دوباره مثل الان میرسم خونه و میشینم سر تخت و قلبم تند میزنه خیلی تند.داشتیم فکر میکردیم چهقدر خوب میشد اگر میتونستیم چندین سال آیندهمون رو با هم باشیم،چهقدر تصورشم دوست داشتنی بود ولی کی میدونه؟!
چهقدر از آخرین باری که دوتایی بیرون رفته بودیم گذشته بود.هرچهقدر بیشتر میگذره میبینم تصمیمای ۱۶-۱۷ سالگیمون چه
میدانی خدایت کریمِ کریم هاست ولی نا امید میشوی
گیر میکنی
و بدبختی از این جا شروع میشود
همین که با خودت دیگر روراست نباشی
زانوی غم بغل داری و کارت شده فقط که
کلمه ی نا امیدی را در ذهنت هجی کنه
ای ذات!
تو که میدانی خدایت عجیب خداییست عآشق پیشه!
شیوه ی او بگیر و منشین
همه ی اول و آخر همه چیز همین است که اول بدانی خدایت کریم تــــرین است و دوم ؛با این این کلمه،امیدوار شوی از هر ناامیدی
که نا امیدی توطئه است از آدم هایی که خود را دل سوز نشان میدهند و
راستش میدونی نشنوه
ولی دیگه لذتی نداره نشنوه ولی میخوام بدجوری بزنمش زمین
این حرکت رو هنوز کلمه ای که بتون حس غریب و عظیمش رو برسونه نساختن تنها کلمه ای که به ذهنم میره هم ردیف اون اغوا هست
حرف هایی هست که با ما دفن خواهند شد :)
چون به هر کی بگی به نظرم صد در صد قاطی میکنه چون نمیتونه کاری از دستش بیاد
بذار تبصره ش رو هم بگم چرا داره یک راه داره که با ما دفن نشه
و اون ایجاد شرایط و فهم و درک عمیقی هست که بشری که خطا کرده نمیتونه مهیا کنه
بشر
با واژه ای به نام ِ student of life آشنا شدم .واژه ای که قلبمو آروم میکنه چون من عاشقِ یادگرفتنم .میتونم بگم لحظاتِ عمیقی که حس ِ لذت اعماق وجودمو پُر کرد وقتایی بود که داشتم چیزی یادمیگرفتم .سر کلاسا ،موقعِ درس خوندن،کتاب خوندن ،پادکست گوش دادن ،با مریضا و ادمای مختلف حرف زدن و بودن کنارِ خودم.و این واژه میتونه یادم بندازه که جهتم باید به چه سمت باشه.
.
امشب شب سومه .شب سومی که آرومم .که دستِ سیاهِ افسردهگی از گلوم برداشته شده .ذهنم آرومه .قدمام مح
1. فونت سری B یه سری اشکالات داره که بهنظر من مهمترینش اینه که حروف ة، ك و ی رو بهصورت ۀ، ک و ی نشون میده. خب تا وقتی که فونت متن رو عوض نکنیم یا متن رو توی یه فضای دیگه کپی نکنیم هیچ مشکلی دیده نمیشه، اما اگه فونت همون متن رو به سری IR تغییر بدیم، خیلی چیزا به هم میخوره.
در حال حاضر فونت سری IR استانداردترین فونت فارسیه؛ میتونید از اینجا دانلود کنید.
2. خودم همیشه دوست داشتم کلید میانبرهای word رو یه جا لیست کنم. گفتم بیام اینجا بنویسم شاید
کاش بودی.این را هر ساعت،اگر که از گره های فکری ام رها شوم توی دلم میگویم.
مثلا اینجا بودی و میبردم نشانت میدادم که کمربندی جدید شهر را طوری ساخته اند که وقتی ماشین از سرپایینیِ میان کوه ها به طرف شهر حرکت میکند،دیگر نمی توانم جلوهی روشن شهر را ببینم و غرق رویا شوم.قبلا دیدن چراغ های همیشه روشن شهرم یکی از معدود کارهای دوست داشتنی زندگی ام بود؛شاید اصلا به همین خاطر بود که نمیتوانستم خودم را از جغرافیای اینجا رها کنم.هر کجا که می رفتم آخرش با
php زبانیه که خیلی راحت نصب میشه خیلی راحت هم میشه یادش گرفت امروز خواستم یه رویه برای برنامه نویس وب شدن با php بنویسم که بدونید چ مسیری رو برید براتون بهتره؛
اول از همه چون php فقط روی یه سرور کار میکنه یه شبیه ساز سرور نصب می کنید مثل xampp
دوم از همه سینتکس php رو باید بدونید در یک جمله بگم php کدیه که بین این علامت روبرو قرار می گیره <? php?>
سوم از همه اینه که مفاهیم اولیه اش مثل متغیر و دستورات شرطی و حلفه رو یاد بگیرید.
چهارم از همه کار با دیتابیس ر
قرار بود دو هفته پیش داستانهایم را برای استاد بفرستم. تا امروز و الان، یک کلمه هم ننوشتم. آن قبلیها را هم، ویرایش نکردهام.
آن قدیمترها بیشتر و بهتر مینوشتم. راحتتر و روانتر و دلنشینتر.
شاید این سالها، هفت سال خشکسالی است. کاش این بار آبادانی در پیش باشد، باشد که طراوت و تازگی و شکوفایی نوشتن، دوباره بازگردد به این سرزمین.
میگن زندگی قویترین چیز عالمه، حتی وقتی نمیخوایش، به مسیر خودش ادامه میدهراست میگن
من
هر شب
هرشب
هر شب
آرزو میکنم هرگز صبح نشه، فردا نشه
آرزو میکنم زمان تو همین لحظه متوقف شه و تا ابد همین حالا بمونه
و نکته اینجاست که همین لحظه، گند ترین لحظه ایه که تا الان وجود داشته، و البته بهترین لحظه ای که در مقایسه با آینده وجود خواهد داشت.
برای تولدم یه پست پیشنویس کردم که تو این دو هفته وقت داشتم، دلشو نداشتم کاملش کنم. خط آخرش این بود که من بیست و چها
ترکی.
هر چقدر از شیرینیه این زبان بگم کمه،شب تا صبح از حلاوتش بگم،قطره ای از دریا گفتم.
ترکی،شهریار رو داره،شهریاری که وقتی میخونیش،مست میشی،انگار دری از بهشت به روت باز میشه.
شهریاری که عشق رو برات معنا می کنه. حیدر بابای شهریار، حقیقتِ دنیا رو بهت میگه.
حیدربابا،دونیا یالان دونیادی/سلیماننان،نوح دان قالان دونیادی
_حیدر بابا،دنیا همه افسون و دروغ و افسانه است/کشتیِ عمر نوح و سلمیان روانه شد( این دنیا،از نوح و سلیمان،باقی مونده
خانواده ی شهید بودن به حرف راحته ولی تو عمل
دایی جانم سی سال مفقود الاثر بود، هم رزماش میگفتن شهید شده ولی پدربزرگ و مادربزرگم هیچوقت باور نمی کردن، میگفتن اسیر شده بر می گرده.
اسرا هم برگشتن و دایی من نیومد.
از ساعت 11شب به بعد، به پدر بزرگ و مادربزرگم زنگ نمی زدیم چون چشم به راه داییم بودن و با هر زنگِ نیمه شب، قلبشون تند میزد.
بنیاد شهید 3 بار مجلس ترحیم گرفت ولی بازم باور نکردن، نمیخواستن که باور کنن.
با اصرار زیاد بعد بیست و چند سال، بالاخ
هر چه مصیبت داریم از همین دو جمله است
سبکسری میکنیم و سهل انگاری،
به آن دو کلمه ای که میدانیم عمل نمیکنیم
همین
پ.ن: حواسم به منم هست؟ نه خیلی (عطف به همان جمله اول)
لعنت به این ذهن قالب زده برنامه ای، عزیز من برنامه نمیخواد اگر روزی باید برای خودت وقتی بگذاری بگذار چه یک ساعت چه ده ساعت
بیتومن یا قیر چیست ؟
واژه قیر
کلمه قیر در زبان سانسکریت با لفظ بیتومین ( Bitumen ) گفته و استفاده شده است .
این کلمه در زبان لاتین و در زبان عمومی انگلیسی نیز با لفظ ( Bitumen ) شناخته میشود .
در لحجه آمریکایی زبان انگلیسی آن را به ( Asphalt ) میشناسند .
در زبان فارسی نیز کلمه قیر به معنای قطران ذغال سنگ میباشد .
عمروبن حریث گوید قول خدای تعلی را وماننددرخت پاکی که ریشهاش بر جا وشاحه اش سر باسمان کشیده 24 سوره14 از امام صادق ع پرسیدم حصرت فرمود رسول خدا ص اصل وریشه ان درخت است وامیرالمومنین ع فرع وتنه ان و امهامان از نسل انها شاخه های ان وعلم امامان ومیوه ان وشیعیان مومن ایشان برگهای انست ایا در اندرخت چیز زیاد دیگری هست عرصکردم نه بخدا که مومنی متولد شود برگی در اندرخت پیدا میشود وچون مومنی میمیرد برگی از ان درخت میافتد شرح در این سوره مبارکه خد
به تاریخ 5 روز مانده به قلب تابستان،با کلی مشقت و سختی خودمو راضی کردم وسایلمو جمع کنم،ساکمو بستم ولی با حوصله و آروم، خیلی آروم، اونقدی که انگار دلم نمیخواست بستن این ساک تموم شه و اونو بردارم و از در بزنم بیرون.نمیدونم.نمیدونم چرا منی که برای رفتن از این شهر غریبو تنها پر پر میزد حالا دلم میخواست بمونم به هر قیمتی شده.اما لعنت به هر چی جبر زمان و مکانِ.که آخرش تو رو محدود به جغرافیای اجبار میکنه.یه حس تناقض وحشتناکی از خوشحالی و غم درونمو پ
وارد محوطه ی باشگاه که شدم صدای داد و فریاد شنیدم، نگران شدم . صدا از دفتر مدیریت بود.مدیر و یه خانم دیگه با نهایت صداشون با هم حرف میزدن و هی میکوبیدن روی میزاون خانم مادر یکی از بچه های کاراته بود، مدعی بود دیروز دخترش رو بخاطر اینکه شهریه نداده راه ندادن و آواره ی خیابونش کردن.اما مدیر می گفت دیروز دخترش رو اصلا ندیده و حتی وارد باشگاه هم نشدهمدیر با خونسردی رفت دختر اون خانم رو آورد و اول بوسش کرد و خیلی مهربون ازش پرسید: دخترم دیروز ا
میبینی از تو یادم رفت بنویسم؟ میبینی یادم رفت بنویسم كه چقدر كیف كردم از حرف هاُ رفتارهایِ دفعه یِ اخریِ خودم؟ راستش انقدر از اون روز از خودم راضی شدم كه دیه هیچوخت دلم نمیخواد ازش حرفی بزنم من اون روز ضربه یِ نهاییُ زدم تو اوج خداحافظی كردم نذاشتم یك كلمه حرف بزنه همه حرف هایی كه تو تمامِ این مدت رو دلم سنگینی كرده بودُ بهش زدم یك كلمه اضافه تر حرف نزدم یك كلمه كمتر حرف نزدم به ناحق حرف نزدم گذشتشُ اوردم جلویِ چشمشُ گفتم ببین این تو بودی پس ا
دانلود اهنگ ایمان غلامی اهای دنیا من خسته شدم جونمو بگیر mp3
کلیپ اهنگ اهای دنیا من خسته شدم جونمو بگیر با لینک مستقیم
دانلود آهنگ آهای دنیا من خسته شدم ♫ دانلود اهنگ آهای دنیا من خسته شدم جونمو بگیر به نام آدما با صدای ایمان غلامی به همراه تکست و بهترین کیفیت.
دانلود آهنگ ایمان غلامی بنام آدما Download Song Iman Gholami Adama . آهای دنیا من خسته شدم جونم و بگیر ک خیلی پــُرَم آهای دنیا. دانلود آهنگ با .
دانلود آهنگ جدید ایمان غلامی آدما دانلود آهنگ جد
دانلود اهنگ ایمان غلامی اهای دنیا من خسته شدم جونمو بگیر mp3
کلیپ اهنگ اهای دنیا من خسته شدم جونمو بگیر با لینک مستقیم
دانلود آهنگ آهای دنیا من خسته شدم ♫ دانلود اهنگ آهای دنیا من خسته شدم جونمو بگیر به نام آدما با صدای ایمان غلامی به همراه تکست و بهترین کیفیت.
دانلود آهنگ ایمان غلامی بنام آدما Download Song Iman Gholami Adama . آهای دنیا من خسته شدم جونم و بگیر ک خیلی پــُرَم آهای دنیا. دانلود آهنگ با .
دانلود آهنگ جدید ایمان غلامی آدما دانلود آهنگ جد
سلام
تا حالا چقدر این کلمه رو شنیدین؟
معتاد اینترنتی کسی که ساعت های طلایی عمرش رو به صورت وسواس گونه پشت این صفحه چند رنگ سپری میکنه و نه گذر زمان باعث نگرانیش میشه و نه پوچ انگاری و بی هدفی میترسوندش !
دقایق پیش به این فکر میکردم که چقدر من به این وسیله ارتباطی وابسته شدم ،
راستی چطور میشه این بیماری رو درمان کرد یا حتی کمترش کرد ؟
اینکو ترمز کلمهای که از ترکیب سه کلمه انگلیسی International Commercial Terms» به معنی اصطلاحات بینالمللی بازرگانی شدهاست. هدف از اینکوترمز ارائه مجموعه ای از مقررات بینالمللی برای تفسیر متداولترین اصطلاحات مورد استفاده در تجارت خارجی است؛ به این ترتیب از تکثر تفسیر این اصطلاحات در کشورهای مختلف پرهیز میشود یا حداقل تا میزان زیادی کاهش مییابد.
ادامه مطلب
توکل چه کلمه زیباییست.
اجازه دادن به خداوند که خودش تصمیم بگیرد
تنها خداوند است که بهترینها را برای بندگانش رقم میزند
فقط بخواهیم و آرزو کنیم، اما پیشاپیش شاد باشیم
ایمان داشته باشیم که رویا هایمان همچون بارانی در حال فرو ریختن اند
چرا که خداوند نه به قدر رویاهایمان بلکه به اندازه ایمان و اطمینان ما انسانهاست، که میبخشد.
+++ قبل از ارائه ام سر یکی از کلاس ها، از شب قبلش شروع کردم به عرق ریختن. اینقدر استرسم زیاد بود که همه اش تمام لباس هام از عرق خیس میشد. یک ساعت قبل از ارائه که انگار سر و ته فرو کرده بودنم توی استخر! موقع ارائه هم باید همه اش به خودم یادآوری میکردم که دستات رو نبر بالا!!
قرار بود یک کتاب انگلیسی راجع به روش های جدید مدیریت سازمان رو بخونم و خلاصه اش رو ارائه بدم. همه اش فکر میکردم هیچی اش یادم نمونده. ولی وقتی سر کلاس به جاهایی میرسیدم که دوستشون د
در زندگی روزمره خیلی موقعیتها و خیلی مسائل وجود دارد که ما با بعضی
از آنها موافق و با برخی دیگر مخالفیم . در مکالمات زبان انگلیسی نیز چنین است.
یکی از مواردی که خیلی به چشم می خورد موافقت کردن (agreeing) و مخالفت کردن (disagreeing) افراد با نظرات
یکدیگر است.
یکی از رایج ترین کلمه ای که افراد برای موافقت کردن با نظر یکدیگر
استفاده می کنند کلمه yes می باشد و از طرفی دیگر رایج ترین کلمه ای
برای مخالفت کردن استفاده می شود کلمه no می باشد. ولی در
اینجا می خواهیم
کشتنِ تنها شخصیتِ دوست داشتنی یه سریال، بدترین و مزخرف ترین فکریه که ممکنه به ذهن یه نویسنده؟! برسه!
:(((((
+ یادم نمیاد برای یه شخصیت از سریال های ایرانی این همه بغض کرده باشم :(
بذارید پیمانِ احمق اعدام شه تا این همه آدم بی گناه به خاطرش کشته نشن! اَه!
مثلا الان پیمان آخرش آزاد می شه! که چی بشه؟!
+ سه تا نویسندهای که هی دارن . می زنن به کل سریال! احمقانه تر اینکه تمام اتفاقات مهم، پشتِ شیشه ی پنجره های بی پرده اتفاق میفته که یا آدم بدای فیلم بفهم
خداحافظی کردیم خداحافظیمون از این خداحافظی های با دعوا بحث و جدل نبود خیانتی هم تو کارنبود یه قدم اون یه قدم من برداشتیم همینطور هی دورتر و دورتر شدیم تاجایی که دست تکون دادن خداحافظیمون هم ندیدیم فقط قدم هامون رو شمردیم تا رسیدیم تهش وقت اضافه ای هم تو کارنبود خودمون سوت پایان رو زدیم من میگم مساوی شدیم آخه اگه بگم اون باخت خود خواهیه ولی یکی از اون بیرون نگاه میکرد جریان رو میگفت آره اون باخت چون معلوم بود چقدر من بیشتر دوسش دارم حتی بگه چ
بعد نوشتن پست قبل یکم تو نت چرخیدم . آرومتر شدم . کامنت های شما دوستان عزیزم رو خوندم . الان هم دیگه با خودم گفتم گور باباش هرچی میخواد بشه بالاتر از سیاهی که رنگی نیست . آخرش خودمم که تصمیم میگیرم دانشگاهو به چیزم هم نمیگیرم . الان هم ادامه پروژه رو میخوام شروع کنم و در حین انجام کار هم یه پادکست از جادی رو گوش میدم که به نظرم برای یکی مثل من خیلی میتونه مفید باشه . چون یکی بهترین های حوزه جامعه لینوکسی ایرانه و یکی برنامه نویسای خوبه و من
بعضی از وبلاگ نویسای عزیز ، برای جذب بازدیدکننده بدون این که حتی کلمه ای از مطلب رو بخونن ، فقط به پایین مطلب و به قسمت نظرات مراجعه می کنن و یه سری جمله می نویسن مثل :
وبلاگ خوبی داری .
مطلب خوبی بود
چقدر زیبا می نویسی .
چه وبلاگ قشنگی داری
نمی دونم چرا هیچ جوره نمی تونم با این افراد کنار بیام ! خیلی رو مخن :|
دستای کوچولو و یخ زده ش رو توی دستم می گیرم و میگم: الان که فصل آب بازی نیست. ببین چه یخ کردی. سرما میخوریا ! لبخند شرورانه ای تحویلم میده و میگه: بذار سردت کنم. بعد فوری دستاش رو میذاره روی گونه هام و از واکنشم خنده ش میگیره.
به خاطر همین شیطنتاش، خنده ی نمکینش، کلمه های قلنبه سلمبه ش و دستای مهربونشه که بیش تر دوستش دارم.
از بیرون اومدم ماسك موهامو گذاشتم منتظرم تایمش تموم شه برم دوش بگیرم.تازه رسیدم خونه.اومدم تو اتاقم در بستم كه صدای هیچكس نشنوم.خیلی ناراحت شدم امشب.خیلی زیاد.دلم به حال خودم سوخت كه باید همچین وضعیتی رو تحمل كنم.خیلی خسته ام از این وضعیت.ولی میدونم میگذره تموم میشه راحت میشم از همه این سختی ها.دختر خالم سالها قبل یه حرفی زد كه هنوز تو ذهنمه.اونشبی كه این حرف زد با خودم فكر كردم مگه میشه ادم همچین حسی داشته باشه؟ اصن امكان ندارهول
میخواهم از خیلی قبل تر ها شروع کنم از یک وبلاگِ دیگر و شروعی که ناتمام مانده اینجا را برای خودم مینویسم و میخوانم . برای تمامِ گذارهای ناشنیده ی تاریخ و عبور از تمامِ چیزهایی که برای من است . میدانم که دیگر رهایش نمیکنم میدانم که در وجودم قد و بالا گرفته است و میدانم که مرا در آغوش میگیزد که کلمه نه به ادایش که به لحن و نفوذش مقدس است .
فکر میکردم هیچ کاری برای تو مهمتر از نوشتن این دفتر
نیست.
فکر میکردم کلمهها وقتی نوشته شوند مهمتر از هر اتفاق
دیگری میشوند.
اما حالا یک سال و نیم است که چیزی در آن ننوشتم.
نه اینکه کودکیات را از دست داده باشم. نه!
عکس دارم و یادداشت و تقویم و . . اما این مدت اینجا
چیزی ننوشتهام.
امروز یک فنجان شیر قهوه درست کردم و خودم را نشاندم روی
صندلی آشپزخانه و رواننویس را دادم دستم و نوشتم.
از قبل عید نوشتم و سفر و تعطیلات.
اما ننوشتم که ما
یک وقتهایی آهنگهایی هستند که آدم را به خودشان میگیرند. یعنی جدا از آهنگشان، متن ترانه و شعری که خوانده میشود عجیب به دلت مینشیند. حس میکنی چه حرف دل تورا میزند. این جور وقتها اغلب، سوزنمان گیر میکند روی همان یک ترک. درست مثل همین الان بنده :) خلاصه بگویم اینطور وقت ها همان اهنگ را میگذاریم روی تکرار و همین طور که مشغول کار کردنیم میشنویم و میشنویم. چندین بار که آهنگ تکرار میشود اگر گفتی چه اتفاقی میافتد؟ آفرین :) در کمال
اپیزود اول: سختترین قسمتِ کراش زدن رویِ یه دوست چیه؟ اینکه نمیتونی بهش بگی و میترسی دوستیتون بهم بخوره؟ اینکه نمیدونی خودتو ترجیح بدی یا دوستیتونو؟ هرچی هست من تو این سختترین قسمتش گیر افتادم.
اپیزود دوم: امشب با گیانک و فاطمه رفتیم بیرون. گیانکو اگه بخوام توصیف کنم فقط میتونم بگم beautiful mind. چونکه ذهنش اونقدر قشنگه که کاش میتونستم ذهنشو ببوسم و بردارمش برایِ خودم. دوست داشتنی یا هرچی. قشنگترین بودنو داره معنی میکنه برام.
اپیزو
در مقالات گذشته درباره تاریخچه ترجمه توضیح داده شده بود حال میخواهیم با هم روش های ترجمه را بررسی نماییم :
روش های ترجمه با تکنیک های ترجمه:
تفاوت بین روش ترجمه و تکنیک چیست؟ این بسیار ساده است: یک متد ترجمه برای کل متن برای ترجمه استفاده می شود، در حالی که تکنیک ترجمه ممکن است در متن همان متناسب با هر مورد متفاوت باشد و بسته به عناصر کلامی خاصی که باید ترجمه شوند. طبقه بندی روش های ترجمه به سال 1958 می رسد و کار J. P. Vinay و J. Darbelnet است.که شامل هفت دس
گلوتن پروتئینی است که در گندم، جو و چاودار یافت میشود. این ماده باعث کش آمدن خمیر و ترد شدن بافت فراورده نهایی میگردد. ریشه کلمه گلوتن کلمه لاتینی گلوتن» به معنای چسب» میباشد. گلوتن ترکیبی پروتئینی است که از غذاهای فرآوری شده از گندم و سایر غلات مرتبط به آن از جمله چاودار و جو بدست میآید.
گلوتن ترکیبی از دو گلیکوپروتئین گلیادین gliadin و گلوتلین glutelin میباشد که متصل با نشاسته در اندوسپرم ( بافت تغذیهای اطراف جوانه ) غلات علوفهای حض
یه کلمه هم داریم معنیش میشه علم شناخت ات :| Entomology. حالت اسمش هم میشه Entomologist.
بعد همش دارم تصور می کنم مثلا پسره رفته خواستگاری، بابای عروس میپرسه خب آقا داماد چه کاره ان؟ و خب بعدش. :| لابد بابای پسره باید بگه غلام شماست، پشه شناسی خونده :))
دیگه فکر کنم اوضاع م خیلی وخیم شده که با این فکرا خودمو سرگرم می کنم :|
+آموزش زبان با شامورتی بازی :))
پیشنهاد عقیم کردن زنان کارتن خواب، حضور زنان در ورزشگاه، پرستو خواندن یک مقتول، چیدن ویترینی بانوان در لیستهای انتخاباتی و تلاش در جهت کشف حجاب نهایت رهآورد طیفی است که سالیانی تمام جهد خود را معطوف رویای رضاخانی خویش کردهاند؛ با این تفاوت که استراتژی خود را تغییر داده و به جای پوشیدن چکمههای رضاشاهی و توسل به زور و ضرب، با چکمه خدعه و تلبیسهای رسانهای پا بر اندیشه و عفاف بانوان کوبیده و با پروپاگاندای منفی همان غایت را دنبال میکنند
14 اردیبهشت 98 --12:17
اگر مثل خیلی ها مردید از خدا بخواید که خودش کار ها رو سرو سامان بده
زندگی
هر مرحله ش پر از انتخاب های مختلف
اتفاق های گوناگون
پر از صداهای مختلف .
با هر انتخاب مسیری ایجاد میشه و میشه رفت جلو .
اما برای کسی که همیشه تخیل میکنه مسیر هایی که میشد رفت
که چی میشه رفتن تو این مسیر
یا مسیر دیگه چیزی لازمه که بتونه کمی با قاطعیت موقعیت هارو رد یا قبول کنه
دل قرص باشه که اگر انتخاب ها کمی دور هم کنه
حداقل برسونه به اون نقطه ای که
از کجا شروع کنم؟
از همینجا؟
که دوستم برادر حسین رو دید و چشماش برق زد و گفت حسین اینه؟ و گفتم نه داداششه خوشگله نه؟ گفت نه گفتم آره چشات داره برق می زنه
گفتم این ۴۰ سالشه
گفت عه! چه خوب مونده گفتم بله دو تا هم بچه داره
چشم در چشم شده بودیم
باباش نشسته بود
مادرش کنارش وایستاده بود
سلام کردم و انگار هر دوشون یا شایدم مادرش جواب داد
اومدم نشستم که مادرش اومد جلو و احوالپرسی کرد! بعد دید به خودم نمیارم گفت کاری ندارین؟
که یهو گفتم بیام بب
نمیدانم آبی به زبان تو چه کلمهای است اما احساس میکنم که اسم من در زندگی قبلیام همین کلمه بوده.
زمان زیادی از هیچ اتفاقی نگذشته. مدتهاست که زمان میلی به گذشتن ندارد. ماهها و سالها عبور میکنند بی این که زمانی بگذرد. حالا بیدلیل دلم دریاچهای از نیلوفر آبی میخواهد. شبیه همان طرحی که با سختی زیاد روی شیشه کشیدم، تو که میدانی دست من همیشه مقداری میلرزد، اما بعد حس کردم که این خود من هست که از سر انگشتانم روی شیشه نقش بسته. بدون ه
درباره این سایت