امتحان میان ترم ریاضی داشتیم ، خداییش یه فصلشو خونده بودم ، تقلبم طبق معمول نوشته بودم. اول جلسه مراقب بصورت خیلی جدی تذکر داد و تهدید کرد ، منم پشت بندش گفتم بچه ها اصلا نترسید کار خودتونو بکنید و فلان که همه یهو پوکیدن از خنده ، وسط امتحانم که دوباره تذکر دادن و من حین تذکر برگمو کرفته بودم واسه بغل دستیم تا بنویسه اونم هی طرف مارو نگاه میکرد (یعنی دل شیر دارما ).
بعد امتحان خواستیم بریم که مرغ عاشق حالش خوب نبود پس گفتم تا نزدیک خونشون برسون
لقمهی غذا را در دهانش میگذارد و بعد پقی میزند زیر خنده، میپرسم" سیچه ایخندی؟" لقمه را قورت میدهد و باز میخندد، ادامه میدهد.
_ گفتی قدیم و بچههای کوچه یاد محمود و ایوب افتادم، محمود رو که میشناسی؟
_ همون که زنش حوزویه؟
_ اره همون، خودش هم تو سپاهه، الان نگاش نکن هر کی میبینش میگه حتما یه ده سال مدافع حرم بوده، بچه که بود جنی بود سی(برای) خوش(خودش).
یه روز ظهر تو کوچه، روبروی مغازهی آمیشت علی(آقا مشهدی علی) ایوب چادر سرش میکنه
++امروز پایانی شبکه های کامپیوتری داشتم. قبل از جلسه یکی از پسرهای کلاس صندلی خودش رو با من هماهنگ کرد و بهم هم گفت. یه بیست دقیقه از جلسه گذشته بود دیدم تمرکزم داره بهم میخوره و تایمم داره میره. به یه ترفندی جام عوض کردم.
بعد از جلسه واقعا احساس کردم نسبت بهم حالت تهوع داره!!!
++ارشد ثبت نام کردم. میخوام یه سال زودتر برم سر جلسه ببینم چی کاره هستم!
++یکی از چیزهایی که به شدت من رو ناراحت میکنه رفتارهای هیجانی خودم هستم. از نظر من زیاد صحبت کردن که
درباره این سایت